قاتل من
#پارت 19
باتمام اون مشکلات به اتاق ا/ت رسیدم و در باز کردم حدسم درست بود...ا/ت خوابیده بود اینقد قشنگ که دل آدمو میبره...خیلی خوابش عمیق بود چون ا/ت از وقتی به این عمارت اومده خواب درست حسابی نداشته نزدیکش شدم و
میاا: ا/ت بلند شو ا/ت میگم بلند شو
ا/ت : چ...چیی شده میاا چرا داد میزنی؟
میااا: میگم پاشو باید فرار کنی نباید اینجا بمونی خطرناکه
ا/ت میااا معلوم هس چیزی میگی فرار؟ کجا فرار کنم ؟ اصلا چطور باوجود جناب کیم میتونم فرار کنم...هوم؟
میاا: من کمکت میکنم از اینجا فرار کنی بم اعتماد کن درسته این عمارت هزارتا سوراخ سنبه داره ولی مثل کف دست از درهای مخفی این عمارت خبر دارم ....ا/ت بلند شو معطل نکن...
ا/ت : میاا از این لطفت ممنونم ولی میشه بگی چرا داری اینکارو میکنی ؟ نمیخوام بخاطر من اعتمادی که جناب کیم بهت داره رو از دست بدی بعدشم بابام قراره آزادم کنه چرا جونتو به خطر بندازم هااا؟
میاا: ا/ت چرا نمیفهی ( باگریه) میگم جونت درخطره میگم بابات معامله رو بهم زده و الان ارباب...اینقد عصبانیه که ممکن عمارت و رو سرمون خراب کنه....هقق توروخدا بیا فرار کن ...
ا/ت : میاا چی میگی تو؟؟ بابام...معامله رو بهم زده ؟ امکان نداره میا یعنی بابام بیخیالم شده منو به دشمنش فروخته ینی براش مهم نیس قراره چه اتفاقی سرم بیاد ینی اون پول و شرکت از دخترش مهم تره...باور نمیشه نه باورم نمیشه
میا: توروخدا ا/ت آروم باش توروخدا اینشکلی نکن لطفاا گریه نکن بیا از اینجا فرار کن... وقت ندارم ا/ت بجنب...
ا/ت : میااا ممنونم از این همه نگرانیت ولی من هیچ جا قرار نیس برم...
میا: ا/ت دیونه شدی تو دختر؟
ا/ت: اره دیونه شدم میاا آره دارم دیونه میشم وقتی خواستم از اینجا ازاد شم یه امید داشتم اینکه برگردم...خونم پیش بابام...ولی الان چی الان که دیگه خونه ندارم الان ک دیگه بابا ندارم الان ک دیگه بابام منو به دشمنش فروخته...چرا باید فرار کنم فرار کنم که چی بشه ؟ حداقل اینجا سقفی هست که زیرش بخوابم...من که دیگه قرار نیست به اون خونه برگردم وقتی بابام مثل یه تیکه اشغال منو انداخت و اصلا براش مهم نبودم...
میا: ا/ت خب تو مجبور نیسی به اون خونه برگردی بیا تو خونه خودم بمون درسته خونمون قدیمیه و مثل خونه ی خودتون بزرگ نیس ولی حداقل جایی هست ک توش در امان باشی
ا/ت ممنونم میا ولی برام مهم نیست که زنده بمونم یا بمیرم ...دیگ زندگی برام هیچ معنایی نداره
اصلا یه چی میدونی میاا خودم حاضرم بمیرم میدونی همون دیروز بود تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما فقط و فقط بخاطر هینا بود که منصرف شدم الانم چ فرقی داره اگ توسط جناب کیم کشته بشم... فرقی به حالم نداره....بود نبودم واس کسی مهم نیست بهتره بمیرم ک حداقل مردم اطرافم راحت شن....
میا: چی میگی تووو هقق؟ ا/ت توروخدا ب خودت بیااا ا/ت لطفا باخودت اینکارو نکن
ا/ت : میاا لطفا برو بیرون میخوام تنها باشم
میا: ولی ا/تتتت
میاا: خواهش میکنم تنهام بزار توروخدا دست از سرم بردار
میا: چشم ا/ت میرم ولی لطفا مراقب خودت باش...لطفا ناامید نشو خودتو نباز...
ا/ت میااا فقط برو بیروننن...فقط برووو
باتمام اون مشکلات به اتاق ا/ت رسیدم و در باز کردم حدسم درست بود...ا/ت خوابیده بود اینقد قشنگ که دل آدمو میبره...خیلی خوابش عمیق بود چون ا/ت از وقتی به این عمارت اومده خواب درست حسابی نداشته نزدیکش شدم و
میاا: ا/ت بلند شو ا/ت میگم بلند شو
ا/ت : چ...چیی شده میاا چرا داد میزنی؟
میااا: میگم پاشو باید فرار کنی نباید اینجا بمونی خطرناکه
ا/ت میااا معلوم هس چیزی میگی فرار؟ کجا فرار کنم ؟ اصلا چطور باوجود جناب کیم میتونم فرار کنم...هوم؟
میاا: من کمکت میکنم از اینجا فرار کنی بم اعتماد کن درسته این عمارت هزارتا سوراخ سنبه داره ولی مثل کف دست از درهای مخفی این عمارت خبر دارم ....ا/ت بلند شو معطل نکن...
ا/ت : میاا از این لطفت ممنونم ولی میشه بگی چرا داری اینکارو میکنی ؟ نمیخوام بخاطر من اعتمادی که جناب کیم بهت داره رو از دست بدی بعدشم بابام قراره آزادم کنه چرا جونتو به خطر بندازم هااا؟
میاا: ا/ت چرا نمیفهی ( باگریه) میگم جونت درخطره میگم بابات معامله رو بهم زده و الان ارباب...اینقد عصبانیه که ممکن عمارت و رو سرمون خراب کنه....هقق توروخدا بیا فرار کن ...
ا/ت : میاا چی میگی تو؟؟ بابام...معامله رو بهم زده ؟ امکان نداره میا یعنی بابام بیخیالم شده منو به دشمنش فروخته ینی براش مهم نیس قراره چه اتفاقی سرم بیاد ینی اون پول و شرکت از دخترش مهم تره...باور نمیشه نه باورم نمیشه
میا: توروخدا ا/ت آروم باش توروخدا اینشکلی نکن لطفاا گریه نکن بیا از اینجا فرار کن... وقت ندارم ا/ت بجنب...
ا/ت : میااا ممنونم از این همه نگرانیت ولی من هیچ جا قرار نیس برم...
میا: ا/ت دیونه شدی تو دختر؟
ا/ت: اره دیونه شدم میاا آره دارم دیونه میشم وقتی خواستم از اینجا ازاد شم یه امید داشتم اینکه برگردم...خونم پیش بابام...ولی الان چی الان که دیگه خونه ندارم الان ک دیگه بابا ندارم الان ک دیگه بابام منو به دشمنش فروخته...چرا باید فرار کنم فرار کنم که چی بشه ؟ حداقل اینجا سقفی هست که زیرش بخوابم...من که دیگه قرار نیست به اون خونه برگردم وقتی بابام مثل یه تیکه اشغال منو انداخت و اصلا براش مهم نبودم...
میا: ا/ت خب تو مجبور نیسی به اون خونه برگردی بیا تو خونه خودم بمون درسته خونمون قدیمیه و مثل خونه ی خودتون بزرگ نیس ولی حداقل جایی هست ک توش در امان باشی
ا/ت ممنونم میا ولی برام مهم نیست که زنده بمونم یا بمیرم ...دیگ زندگی برام هیچ معنایی نداره
اصلا یه چی میدونی میاا خودم حاضرم بمیرم میدونی همون دیروز بود تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما فقط و فقط بخاطر هینا بود که منصرف شدم الانم چ فرقی داره اگ توسط جناب کیم کشته بشم... فرقی به حالم نداره....بود نبودم واس کسی مهم نیست بهتره بمیرم ک حداقل مردم اطرافم راحت شن....
میا: چی میگی تووو هقق؟ ا/ت توروخدا ب خودت بیااا ا/ت لطفا باخودت اینکارو نکن
ا/ت : میاا لطفا برو بیرون میخوام تنها باشم
میا: ولی ا/تتتت
میاا: خواهش میکنم تنهام بزار توروخدا دست از سرم بردار
میا: چشم ا/ت میرم ولی لطفا مراقب خودت باش...لطفا ناامید نشو خودتو نباز...
ا/ت میااا فقط برو بیروننن...فقط برووو
۱۲.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.