پارت = ۴۴
تقاص دوستی
دو تا مبل بود که منو اما روی یکیشون نشستیم و مبل جلویی رو جیمین و کوک گرفته بودن .
برگشتم سمت اما .
+خب تو این مدت چی شد ؟
انگار با حرفم یاد تمام اتفاقات افتاده باشه شروع کرد به گریه ، و با صدای جیمین متوقف شد .
÷اما!! بهت چی گفته بودم .
منظورش این بود که حق نداری گریه کنی ، همشون خودخواهن .
جیمین برگشت سمت کوک و با حالت دعوا با هم شروع به حرف زدن کردن ، اما هم با پشت دستش چشماشو پاک کرد و ادامه داد .
^اون ، اون بهم تجاوز کرد .
سرمو انداختم پایین ، نمیدونستم چی بگم .
+منم همینطور ، ازش بدم میاد .
^منم ، هنوز زیر دلم درد میکنه ، وحشی .
+منم ، حتی جلوی چشمم یکی رو به وجیه ترین شکل ممکن کشت ، همین که اسیب به رحمم وارد نشده خیلیه .
^خب نظرتت دربارش تغییر نکرده ؟
با تعجب برگشتم سمتش .
+میفهمی چی میگی ؟
و بعد انگار چیزی به یادم اومده باشه ادامه دادم .
+واییی ، اما ، اما نکنه عاشقش شدی ؟
انگار شکه شده باشه با اضطراب جواب داد .
^چی معلومه که نه فقط هیچی اصلانم اینطور نیست .
چشممو کوچیک کردم و بهش زول زدم .
+هییفو وقتی دروغ میگی میفهمم اما .
سرشو برد پایین و با تاسف گفت .
^اره فکنم دوسش دارم نمیدونم چطوری عاشق کسی شدم که منو به زور مال خودش کرده .
تکیه دادم و به جونگکوک و جیمین نگاه کردم .
+البته تعجبی نداره ، تو یه مرغم ۴ روز پیش خودت نگه داری بهش وابسته میشی .
اما بازومو گرفت و مثل من به کوک و جیمین نگاه کرد و در گوشم گفت .
^تو چی ؟ به نظرم کوک خوبه ها ، ببین کل دستش تتو داره ، تازه این حس خوبی بهت نمیده که یه مافیا گنده عاشق یه دختر که از قضا تویی شده باشه ؟
و با حالت خنده داری بهم زول زد و انتظار داشت که با هیجان حرفشو تایید کنم .
+هیچ احساسی ندارم .
^برو ، میدونم تاحالا بهش فکر کردی .
اره بهش فکر کردم ، ولی حس میکنم اسم این کاری که کوک داره میکنه عشق نیست ، به قول یه دوستی که میگفت اگه یه چیزی رو دوست داشته باشی فقط میخوای برای تو باشه حتی با اسیب زدن به اون ولی اگه عاشقش باشی دلت نمیخواد اسیب ببینه .
+نمیدونم ، ولی ازش متنفرم .
اما با تاسف از حرفم رفت عقب .
^خب بگو حالم ازش بهم میخوره هرگزم نظرم عوض نمیشه دیگه .
+تو فکن همینو گفتم .
و یه ایده احمقانه به ذهنم رسید ، ایده ای که فکردن بهشم جلوی کوک یه تنبیه بزرگ داشت چه برسه به عملی کردنش .
سمت اما خم شدم و با یه نگاه شیطانی بهش زول زدم.
+من هرگز ادم شیطونی نبودم ولی الان میخوام براش جبران کنم .
بعد به کوک اشاره کردم ، اما هم که انگار فهمیده بود توی ذهنم چی میگذره گفت.
^اون نگاهو میشناسم نگو که .
+دقیقا!
ادامه دارد.....
دو تا مبل بود که منو اما روی یکیشون نشستیم و مبل جلویی رو جیمین و کوک گرفته بودن .
برگشتم سمت اما .
+خب تو این مدت چی شد ؟
انگار با حرفم یاد تمام اتفاقات افتاده باشه شروع کرد به گریه ، و با صدای جیمین متوقف شد .
÷اما!! بهت چی گفته بودم .
منظورش این بود که حق نداری گریه کنی ، همشون خودخواهن .
جیمین برگشت سمت کوک و با حالت دعوا با هم شروع به حرف زدن کردن ، اما هم با پشت دستش چشماشو پاک کرد و ادامه داد .
^اون ، اون بهم تجاوز کرد .
سرمو انداختم پایین ، نمیدونستم چی بگم .
+منم همینطور ، ازش بدم میاد .
^منم ، هنوز زیر دلم درد میکنه ، وحشی .
+منم ، حتی جلوی چشمم یکی رو به وجیه ترین شکل ممکن کشت ، همین که اسیب به رحمم وارد نشده خیلیه .
^خب نظرتت دربارش تغییر نکرده ؟
با تعجب برگشتم سمتش .
+میفهمی چی میگی ؟
و بعد انگار چیزی به یادم اومده باشه ادامه دادم .
+واییی ، اما ، اما نکنه عاشقش شدی ؟
انگار شکه شده باشه با اضطراب جواب داد .
^چی معلومه که نه فقط هیچی اصلانم اینطور نیست .
چشممو کوچیک کردم و بهش زول زدم .
+هییفو وقتی دروغ میگی میفهمم اما .
سرشو برد پایین و با تاسف گفت .
^اره فکنم دوسش دارم نمیدونم چطوری عاشق کسی شدم که منو به زور مال خودش کرده .
تکیه دادم و به جونگکوک و جیمین نگاه کردم .
+البته تعجبی نداره ، تو یه مرغم ۴ روز پیش خودت نگه داری بهش وابسته میشی .
اما بازومو گرفت و مثل من به کوک و جیمین نگاه کرد و در گوشم گفت .
^تو چی ؟ به نظرم کوک خوبه ها ، ببین کل دستش تتو داره ، تازه این حس خوبی بهت نمیده که یه مافیا گنده عاشق یه دختر که از قضا تویی شده باشه ؟
و با حالت خنده داری بهم زول زد و انتظار داشت که با هیجان حرفشو تایید کنم .
+هیچ احساسی ندارم .
^برو ، میدونم تاحالا بهش فکر کردی .
اره بهش فکر کردم ، ولی حس میکنم اسم این کاری که کوک داره میکنه عشق نیست ، به قول یه دوستی که میگفت اگه یه چیزی رو دوست داشته باشی فقط میخوای برای تو باشه حتی با اسیب زدن به اون ولی اگه عاشقش باشی دلت نمیخواد اسیب ببینه .
+نمیدونم ، ولی ازش متنفرم .
اما با تاسف از حرفم رفت عقب .
^خب بگو حالم ازش بهم میخوره هرگزم نظرم عوض نمیشه دیگه .
+تو فکن همینو گفتم .
و یه ایده احمقانه به ذهنم رسید ، ایده ای که فکردن بهشم جلوی کوک یه تنبیه بزرگ داشت چه برسه به عملی کردنش .
سمت اما خم شدم و با یه نگاه شیطانی بهش زول زدم.
+من هرگز ادم شیطونی نبودم ولی الان میخوام براش جبران کنم .
بعد به کوک اشاره کردم ، اما هم که انگار فهمیده بود توی ذهنم چی میگذره گفت.
^اون نگاهو میشناسم نگو که .
+دقیقا!
ادامه دارد.....
۴.۹k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.