پارت۴
ویو سولی
داشتم با خودم حرف میزدم که یهو در باز شد همون مرده وارد اتاق شد
_پس بیدار شدی
+و..لم..ک.ن...بز..ار...بر.م...م.ن. جاس..وس..نی.ستم لط..فا
_۵۰۰ تا شلاق برات کافی نبود بازم داری دروغ میگی الان ۷۰۰ تا شلاق میخوری اگه نگی باید خدمتکاره این خونه بشی و هرروز کتک میخوری تا وقتی که بگی چرا جاسوسی منو میکردی
+........
_چیه نمیخوای بگی
+م.ن....جاس...وس...نیس..تم...ول..م..ک.ن.
_خودت خواستی
شلاقو برداشت و شروع به کتک زدنم کرد خیلی محکم میزد بعد از ۳ ساعت ولم کرد و شروع به حرف زدن کرد
_الان یه خدمتکار میاد بهت یه لباس میده حموم میکنی و تمام کارای که بهت بگن و انجام میدی اگه ببینم به حرفشون گوش نمیدی۵۰۰ تا شلاق میخوری اگه هم اذیتت کردن حقِ نداری باهاشون بد رفتاری کنی هر شب توی همین اتاق ۱۰۰ تا شلاقمیخوری تا بفهمی نباید دروغ بگی و تا وقتی که نگی چرا جاسوسی میکردی از این خونه نمیری بیرون و فکر فرار هم نکن چون زود پیدات میکنم و میکشمت امیدوارم فهمیده باشی
+با..شه.
وقتی حرفم و شنید از اتاق بیرون اومد بعد چند دقیقه یه خانمه اومد منو برد توی یه اتاق
اجوما:برو حموم و بیا کار بکن
بدون هیچ حرفی رفتم توی وانِ حموم ابه سرد و باز کردم و با لباس وارد اب شدم بدنم خیلی درد میکرد به حدی که نمیتونستم درست راه برم یا حرف بزنم بعد از ۱۰ مین از اتاق اومدم بیرون اون خانمه بهم یه لباسِ خدمتکاری داد بعد از اینکه پوشیدمش
اجوما:بیا بشین قوانین و بهت بگم
وقتی روی تخت نشستم گفت
اجوما:۱ اون اقا رو باید ارباب صدا بزنی
۲باید هر کاری بهت میگیم و انجام بدی
۳ اگه ارباب چیزی خواست نباید به غیر از چشم بهش چیزی بگی
۴ ساعت ۵ صبح بیدار بشی و ساعت ۱۲ بخوابی
۵ تو باید تنها توی انباری بخوابی
حالا هم دنبالم بیا که کلی کار باید انجام بدی
+ولی بدنم خیلی درد میکنه
اجوما:این دیگه مشکل من نیست زود باش
+باشه
باهاش از اتاق ببرون اومدم که گفت
اجوما:سالن و تمیز کن و به گل ها اب بده و لباسارو با دستت بشور
+اما زیاده
اجوما:این دیگه مشکل من نیست زود باش کار کن
+چشم
جارو رو برداشتم و شروع به جارو کردن سالون کردم پنجره ها رو هم با دسمال پاک کردم و به گل ها اب دادم حالا نوبت لباسا بود وقتی به لباسا نگاه کردم خیلی زیاد بودن آبم خیلی سرد بود حتما مریض میشدم ولی مجبور بودم شروع به شستن لباسا کردم چون لباسم سفید بود وقتی اب بهش خورد لباس به ب.دن.م چسبید ولی چون لباسی نداشتم و باید لباسا رو پهن میکردم چاره ی نداشتم همین جوری داشتم لباسا رو پهن میکردم که با صدای یکی برگشتم اون .........
ادامه دارد
داشتم با خودم حرف میزدم که یهو در باز شد همون مرده وارد اتاق شد
_پس بیدار شدی
+و..لم..ک.ن...بز..ار...بر.م...م.ن. جاس..وس..نی.ستم لط..فا
_۵۰۰ تا شلاق برات کافی نبود بازم داری دروغ میگی الان ۷۰۰ تا شلاق میخوری اگه نگی باید خدمتکاره این خونه بشی و هرروز کتک میخوری تا وقتی که بگی چرا جاسوسی منو میکردی
+........
_چیه نمیخوای بگی
+م.ن....جاس...وس...نیس..تم...ول..م..ک.ن.
_خودت خواستی
شلاقو برداشت و شروع به کتک زدنم کرد خیلی محکم میزد بعد از ۳ ساعت ولم کرد و شروع به حرف زدن کرد
_الان یه خدمتکار میاد بهت یه لباس میده حموم میکنی و تمام کارای که بهت بگن و انجام میدی اگه ببینم به حرفشون گوش نمیدی۵۰۰ تا شلاق میخوری اگه هم اذیتت کردن حقِ نداری باهاشون بد رفتاری کنی هر شب توی همین اتاق ۱۰۰ تا شلاقمیخوری تا بفهمی نباید دروغ بگی و تا وقتی که نگی چرا جاسوسی میکردی از این خونه نمیری بیرون و فکر فرار هم نکن چون زود پیدات میکنم و میکشمت امیدوارم فهمیده باشی
+با..شه.
وقتی حرفم و شنید از اتاق بیرون اومد بعد چند دقیقه یه خانمه اومد منو برد توی یه اتاق
اجوما:برو حموم و بیا کار بکن
بدون هیچ حرفی رفتم توی وانِ حموم ابه سرد و باز کردم و با لباس وارد اب شدم بدنم خیلی درد میکرد به حدی که نمیتونستم درست راه برم یا حرف بزنم بعد از ۱۰ مین از اتاق اومدم بیرون اون خانمه بهم یه لباسِ خدمتکاری داد بعد از اینکه پوشیدمش
اجوما:بیا بشین قوانین و بهت بگم
وقتی روی تخت نشستم گفت
اجوما:۱ اون اقا رو باید ارباب صدا بزنی
۲باید هر کاری بهت میگیم و انجام بدی
۳ اگه ارباب چیزی خواست نباید به غیر از چشم بهش چیزی بگی
۴ ساعت ۵ صبح بیدار بشی و ساعت ۱۲ بخوابی
۵ تو باید تنها توی انباری بخوابی
حالا هم دنبالم بیا که کلی کار باید انجام بدی
+ولی بدنم خیلی درد میکنه
اجوما:این دیگه مشکل من نیست زود باش
+باشه
باهاش از اتاق ببرون اومدم که گفت
اجوما:سالن و تمیز کن و به گل ها اب بده و لباسارو با دستت بشور
+اما زیاده
اجوما:این دیگه مشکل من نیست زود باش کار کن
+چشم
جارو رو برداشتم و شروع به جارو کردن سالون کردم پنجره ها رو هم با دسمال پاک کردم و به گل ها اب دادم حالا نوبت لباسا بود وقتی به لباسا نگاه کردم خیلی زیاد بودن آبم خیلی سرد بود حتما مریض میشدم ولی مجبور بودم شروع به شستن لباسا کردم چون لباسم سفید بود وقتی اب بهش خورد لباس به ب.دن.م چسبید ولی چون لباسی نداشتم و باید لباسا رو پهن میکردم چاره ی نداشتم همین جوری داشتم لباسا رو پهن میکردم که با صدای یکی برگشتم اون .........
ادامه دارد
۲.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.