وقتی چاقو میخوری و اونا تازه فهمیدن...
وقتی چاقو میخوری و اونا تازه فهمیدن...
پارت ۴
《سونگمین》
بدو بدو میاد پیشت و بغضش میگیره ولی سعی میکنه گریه نکنه.
سونگمین: نگران نباش الان میبرمت بیمارستان.
ا.ت: نه ...م..من دارم..مم میمیرممم.
سونگمین:نه نگران نباش.
بعد آروم و یدفعه چاقو رو کشید بیرون و تو جیغ زدی و بیهوش شدی
وقتی سونگمین فهمید بیهوش شدی زد زیر گریه و هی میگفت: ببخشید... هعق تقصیر مم.. منه قول میدم همه چی درست بشه قول میدم ...هعق
بعد بغلت کرد و بردت بیمارستان
《جونگین》
وقتی اومدش چشماش از شدت نگرانی گریه کوچیک و قرمز شده بود اومد پیشت.
جونگین: چی..چیشده؟
ا.ت: هع هع مم..ن خو..بمم
جونگین به چاقوی توی دلت نگاه کرد و نمیدونست باید چیکار کنه و تاحالا توی همچین موقعیتی نبوده.
بعد زنگ زد چان و گفت: چاااااااااااااااااااات بدو بیا ا.ت چاقووو خوردههه نمیدونم باید چیکار کنم.
چان هم سریع اومد و چاقو رو از دلت دراوردن و جونگین بغلت کرد و بردت بیمارستان...
the end 🫐💜
چطور بود؟
پارت ۴
《سونگمین》
بدو بدو میاد پیشت و بغضش میگیره ولی سعی میکنه گریه نکنه.
سونگمین: نگران نباش الان میبرمت بیمارستان.
ا.ت: نه ...م..من دارم..مم میمیرممم.
سونگمین:نه نگران نباش.
بعد آروم و یدفعه چاقو رو کشید بیرون و تو جیغ زدی و بیهوش شدی
وقتی سونگمین فهمید بیهوش شدی زد زیر گریه و هی میگفت: ببخشید... هعق تقصیر مم.. منه قول میدم همه چی درست بشه قول میدم ...هعق
بعد بغلت کرد و بردت بیمارستان
《جونگین》
وقتی اومدش چشماش از شدت نگرانی گریه کوچیک و قرمز شده بود اومد پیشت.
جونگین: چی..چیشده؟
ا.ت: هع هع مم..ن خو..بمم
جونگین به چاقوی توی دلت نگاه کرد و نمیدونست باید چیکار کنه و تاحالا توی همچین موقعیتی نبوده.
بعد زنگ زد چان و گفت: چاااااااااااااااااااات بدو بیا ا.ت چاقووو خوردههه نمیدونم باید چیکار کنم.
چان هم سریع اومد و چاقو رو از دلت دراوردن و جونگین بغلت کرد و بردت بیمارستان...
the end 🫐💜
چطور بود؟
۵.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.