فیک تهیونگ (اعذاب عشق) ادامه پارت۱۸
از زبان ا/ت
از آزمایشگاه اومدیم بیرون وایستادم و گفتم : خب دیگه برو پیش بابات من خودم میتونم برگردم اتاقم
گفت : داری لجبازی میکنی الان ؟
گفتم : نه فقط میترسم خدایی نکرده تو رو هم مسموم کنم
کنایه زدم بهش گفت : اون که من خیلی وقته مسموم تو شدم
با حرص گفتم : تهیونگااا
گفت : باید باهم حرف بزنیم
گفتم : چه حرفی
دستم رو گرفت و پشت خودش کشیدم بدون اینکه به حرفم گوش کنه بردم توی اتاق و دره اتاق رو قفل کرد ( از داخل کلید دارن در ها) چسبوندم به در و گفت : با پدرم چیکار داشتی که رفتی تو اتاقش؟
قصد نداشتم کسی چیزی بفهمه برای همین خیلی بیخیال خودمو نشون دادم و گفتم : این مسخره بازیا چیه
گفت : به سوالم جواب بده با پدرم چیکار داشتی
جدی شدم و گفتم : رفته بودم در مورد کارای شرکت حرف بزنم باهاش همین حالا راحت شدی
مطمئنم بازم زن عموش یه چیزایی کرده تو مغزش
گفتم : بازم باورم نداری نه ؟ بازم فکر میکنی دوروغ میگم باشه مهم نیست
اما مهم بود واقعا مهم بود که چه فکری نسبت به من داره
از آزمایشگاه اومدیم بیرون وایستادم و گفتم : خب دیگه برو پیش بابات من خودم میتونم برگردم اتاقم
گفت : داری لجبازی میکنی الان ؟
گفتم : نه فقط میترسم خدایی نکرده تو رو هم مسموم کنم
کنایه زدم بهش گفت : اون که من خیلی وقته مسموم تو شدم
با حرص گفتم : تهیونگااا
گفت : باید باهم حرف بزنیم
گفتم : چه حرفی
دستم رو گرفت و پشت خودش کشیدم بدون اینکه به حرفم گوش کنه بردم توی اتاق و دره اتاق رو قفل کرد ( از داخل کلید دارن در ها) چسبوندم به در و گفت : با پدرم چیکار داشتی که رفتی تو اتاقش؟
قصد نداشتم کسی چیزی بفهمه برای همین خیلی بیخیال خودمو نشون دادم و گفتم : این مسخره بازیا چیه
گفت : به سوالم جواب بده با پدرم چیکار داشتی
جدی شدم و گفتم : رفته بودم در مورد کارای شرکت حرف بزنم باهاش همین حالا راحت شدی
مطمئنم بازم زن عموش یه چیزایی کرده تو مغزش
گفتم : بازم باورم نداری نه ؟ بازم فکر میکنی دوروغ میگم باشه مهم نیست
اما مهم بود واقعا مهم بود که چه فکری نسبت به من داره
۱۳۱.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.