p15
از زبان ا.ت
ا.ت : ولی..یونگی..
یونگی : جانم
ا.ت : میشه بیای خونم؟
یونگی : نمیتونم
ا.ت : چرا
یونگی : همه گربه هایی ک اینجا میبینی قربانی اون دختر پچن..منم جزشونم...و موقعی میتونم از جنگل بیرون برم وقتی ک ماسکش رو صورت کسی باشه
ا.ت : پس ممکنه این فسقلی هم یه روح باشه
یونگی : اوهوم...و وقتی ماسک کوک کامل نابود بشه روحش ازاد میشه
ا.ت : ک اینطور
یونگی : ا.ت
ا.ت : جانم
یونگی : یه روز جیمین و پسرارو بیار اینجا...دلم واسشون تنگ شده
ا.ت : باشه..من دیگه میرم کوک تو خونم تنهاس ببینم چکار میتونم انجام بدم
از جنگل رفتم بیرون داشتم میرفتم سمت خونه ک تهیونگ بهم زنگ زد
جواب دادم
ات : الو؟
تهیونگ : ا.ت..نیا خونه
ا.ت : چرا؟
تهیونگ : کوک کنترلشو از دس داد...
ا.ت : مگه تو خونه ای
تهیونگ : اره ولی ازش قایم شدیم..فقد..صدا داد جیمین میاد
شوکه شدم...قطع کردم و رفتم خونه...درو باز کردم رفتم داخل خونه چراغا خاموش بود روشنشون کردم و یه صدای داد جیمین رو از اشپز خونه شنیدم رفتم تو اشپزخونه کوک داشت با چاقو بدن جیمین رو زخمی میکرد
ا.ت : کوک نکننن
برگشت و ترسناک بهم نگا میکرد و رو صورتش ترک برمیداشت و میخندید
کمک : دلم واست تنگ شده بود..قلبتو بهم میدی؟
ا.ت : ک..کوک
تهیونگ : ا.ت گفتم نیا
ا.ت : پسرا...فرار کنین..
تهیونگ نگران بهم نگا میکرد
ا.ت : خواهش میکنم
تهیونگ ب جیمین کمک کرد بلند شه و از خونه رفتن بیرون...که...کوک رف دنبالشون...رفتم پشتش..کوک اصن مث قبل نیس...انگار..داشت قوی تر میشد...داشتن سمت جنگل میرفتن
پایان پارت 15
حس میکنم این پارت یکم گوه شد 😐💨
ا.ت : ولی..یونگی..
یونگی : جانم
ا.ت : میشه بیای خونم؟
یونگی : نمیتونم
ا.ت : چرا
یونگی : همه گربه هایی ک اینجا میبینی قربانی اون دختر پچن..منم جزشونم...و موقعی میتونم از جنگل بیرون برم وقتی ک ماسکش رو صورت کسی باشه
ا.ت : پس ممکنه این فسقلی هم یه روح باشه
یونگی : اوهوم...و وقتی ماسک کوک کامل نابود بشه روحش ازاد میشه
ا.ت : ک اینطور
یونگی : ا.ت
ا.ت : جانم
یونگی : یه روز جیمین و پسرارو بیار اینجا...دلم واسشون تنگ شده
ا.ت : باشه..من دیگه میرم کوک تو خونم تنهاس ببینم چکار میتونم انجام بدم
از جنگل رفتم بیرون داشتم میرفتم سمت خونه ک تهیونگ بهم زنگ زد
جواب دادم
ات : الو؟
تهیونگ : ا.ت..نیا خونه
ا.ت : چرا؟
تهیونگ : کوک کنترلشو از دس داد...
ا.ت : مگه تو خونه ای
تهیونگ : اره ولی ازش قایم شدیم..فقد..صدا داد جیمین میاد
شوکه شدم...قطع کردم و رفتم خونه...درو باز کردم رفتم داخل خونه چراغا خاموش بود روشنشون کردم و یه صدای داد جیمین رو از اشپز خونه شنیدم رفتم تو اشپزخونه کوک داشت با چاقو بدن جیمین رو زخمی میکرد
ا.ت : کوک نکننن
برگشت و ترسناک بهم نگا میکرد و رو صورتش ترک برمیداشت و میخندید
کمک : دلم واست تنگ شده بود..قلبتو بهم میدی؟
ا.ت : ک..کوک
تهیونگ : ا.ت گفتم نیا
ا.ت : پسرا...فرار کنین..
تهیونگ نگران بهم نگا میکرد
ا.ت : خواهش میکنم
تهیونگ ب جیمین کمک کرد بلند شه و از خونه رفتن بیرون...که...کوک رف دنبالشون...رفتم پشتش..کوک اصن مث قبل نیس...انگار..داشت قوی تر میشد...داشتن سمت جنگل میرفتن
پایان پارت 15
حس میکنم این پارت یکم گوه شد 😐💨
۳۲۶.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.