چندپارتی
#چندپارتی
«وقتی دزدیدنش و از عمارتت سر درآورد »
پارت5
جیمین: واووو چه قدر موهات بلند و خوشگله
ا.ت: آممم ممنونم « خجالت»
جیمین: وقتی بهش گفتم موهاش قشنگه قرمز شد خیلی بامزه ست این دختر
موهاش رو شونه کرد و چراغ رو خاموش کرد و اومد طرف خودش رو تخت خوابید
ا.ت: شب بخیر
جیمین: شب تو هم بخیر
ویو صبح
ا.ت: صبح از خواب بیدار شدم دیدم جیمین هنوز خوابه
واییی که چه قدر این پسر نازه
خیلی بامزه خوابیده بود دلم براش رفت
همین طوری داشتم نگاش میکردم که در اتاقم زده شد
خدمت کار: خانم صبحانه آمادس
ا.ت: خواستم برم بیرون که یادم افتاد جیمین هم هست
: آممم من امروز تو اتاقم صبحونه میخورم اگر میشه صبحونه منو بیارید اتاقم
خدمتکار: چشم خانم
جیمین: از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت داره با خدمت کار حرف میزنه گفت صبحونه ش رو بیارن اتاقش ولی خب ما که دو نفریم
ا.ت: داشتم دنبال خوراکی های مخفیم میگشتم که دیدم جیمین بیدار شده: صبح بخیر
جیمین: صبح بخیر ...... دنبال چی میگردی ؟؟
ا.ت: خوراکی
جیمین: خوراکی ؟؟؟« تعجب» ...... برای چی ؟
ا.ت: برای این که گفتم صبحونه رو بیارن اتاقم ولی برای یک نفر میارن خب با این وضع که ما دو نفریم باید یه چیز دیگه بخوریم
داشتیم حرف میزدیم که در اتاقم زده شد
ا.ت: بله؟؟
پدر ا.ت: دخترم ؟؟؟ میتونم بیام تو؟؟
ا.ت: ای وای « آروم » یه دقیقه صبر بابا من لباس تنم نیست
پدر ا.ت: باشه
جیمین: داشتیم حرف میزدیم که در اتاقش رو زدن و یه مرد بود که به ا.ت گفت دخترم واییی بابا شه چی کار کنم
ا.ت: زود باش برو تو کمد صدات هم در نیاد«آروم»
جیمین: زود رفتم تو کمد و قایم شدم خدارو شکر این جا بزرگه
ا.ت: جیمین رو قایم کردم و رفتم در رو باز کردم
ا.ت: بیا تو بابا
بابام اومد تو و رفت نشست رو تخت و گفت: چه خبر بوده این جا این همه بالش برای چیه ؟
ا.ت: اینا برای ........ برای بازیه داشتم خونه بازی میکردم میخواستم با بالش خونه درست کنم
پدر ا.ت: آها خب حالا بگذریم اومدم یکم با هم حرف بزنیم
ا.ت: چیزی شده « نگران»
پدر ا.ت: بیا بشین « اشاره به کنارش »
ا.ت: رفتم کنارش نشستم
پدرا.ت: میدونی که .......
........
دوستلن عزیز حمایتتتتتتتتتتت
«وقتی دزدیدنش و از عمارتت سر درآورد »
پارت5
جیمین: واووو چه قدر موهات بلند و خوشگله
ا.ت: آممم ممنونم « خجالت»
جیمین: وقتی بهش گفتم موهاش قشنگه قرمز شد خیلی بامزه ست این دختر
موهاش رو شونه کرد و چراغ رو خاموش کرد و اومد طرف خودش رو تخت خوابید
ا.ت: شب بخیر
جیمین: شب تو هم بخیر
ویو صبح
ا.ت: صبح از خواب بیدار شدم دیدم جیمین هنوز خوابه
واییی که چه قدر این پسر نازه
خیلی بامزه خوابیده بود دلم براش رفت
همین طوری داشتم نگاش میکردم که در اتاقم زده شد
خدمت کار: خانم صبحانه آمادس
ا.ت: خواستم برم بیرون که یادم افتاد جیمین هم هست
: آممم من امروز تو اتاقم صبحونه میخورم اگر میشه صبحونه منو بیارید اتاقم
خدمتکار: چشم خانم
جیمین: از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت داره با خدمت کار حرف میزنه گفت صبحونه ش رو بیارن اتاقش ولی خب ما که دو نفریم
ا.ت: داشتم دنبال خوراکی های مخفیم میگشتم که دیدم جیمین بیدار شده: صبح بخیر
جیمین: صبح بخیر ...... دنبال چی میگردی ؟؟
ا.ت: خوراکی
جیمین: خوراکی ؟؟؟« تعجب» ...... برای چی ؟
ا.ت: برای این که گفتم صبحونه رو بیارن اتاقم ولی برای یک نفر میارن خب با این وضع که ما دو نفریم باید یه چیز دیگه بخوریم
داشتیم حرف میزدیم که در اتاقم زده شد
ا.ت: بله؟؟
پدر ا.ت: دخترم ؟؟؟ میتونم بیام تو؟؟
ا.ت: ای وای « آروم » یه دقیقه صبر بابا من لباس تنم نیست
پدر ا.ت: باشه
جیمین: داشتیم حرف میزدیم که در اتاقش رو زدن و یه مرد بود که به ا.ت گفت دخترم واییی بابا شه چی کار کنم
ا.ت: زود باش برو تو کمد صدات هم در نیاد«آروم»
جیمین: زود رفتم تو کمد و قایم شدم خدارو شکر این جا بزرگه
ا.ت: جیمین رو قایم کردم و رفتم در رو باز کردم
ا.ت: بیا تو بابا
بابام اومد تو و رفت نشست رو تخت و گفت: چه خبر بوده این جا این همه بالش برای چیه ؟
ا.ت: اینا برای ........ برای بازیه داشتم خونه بازی میکردم میخواستم با بالش خونه درست کنم
پدر ا.ت: آها خب حالا بگذریم اومدم یکم با هم حرف بزنیم
ا.ت: چیزی شده « نگران»
پدر ا.ت: بیا بشین « اشاره به کنارش »
ا.ت: رفتم کنارش نشستم
پدرا.ت: میدونی که .......
........
دوستلن عزیز حمایتتتتتتتتتتت
۱۰.۷k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.