متفاوت. پارت ۴
ویو جیمین
به کشور ایران رسیدیم واقعا ویو قشنگی داشت به سمت اتاقک پدرم حرکت کردم درش رو زدم
جیمین: پادشاه به کشور ایران رسیدیم
ب. ج: به سمت قصر حرکت میکنیم
جیمین: به قصر میریم (با داد)
همگی به داخل کشور رفتیم کشور قشنگی بود باحال بود دختر های ایرانی واقعن زیبا بودن بابا راست میگفت
به قصر رسیدیم
یا حضرت پی دی نیم باید معمار این قصر رو ببینم چنگنه خوشگلههه
با صدای بابام به خودم اومدم
ب. ج: همگی پیاده بشید اسب هارو میبرن
همه افراد پیاده شدن پیش پدرم رفتم
ب. ج: ساختمونای اینجا چشتو گرفته نه
جیمین: بله؟ اه اره واقعا زیبان
(توجه توجه چون پدر جیمین پادشاه هست باید به صورت کتابی باهاش حرف زد)
ب.ا: خوش امدین ( به کره ای). .. تعضیم کرد
ب. ج: ممنون (به کره ای)
ب. ا: لطفا از این طرف پارشاه منتظرتون هستن (به کره ای)
جیمین: اقا شما کی هستین(به کره ای)
ب. ا: من بزرگترین بازرگان این کشورم و دومین مترجم سلطنت عذر خواهی من رو به پذیرید تازه رسیدم رو پوشم تنم نیست (به کره ای) ..... تعضیم
جیمین تو دلش: چقدر با ادب حالا ما بودیم......
جیمین: خیل عالی بریم(به کره ای)
ب. ا: بله از این طرف بفرمایید ( به کره ای)
به داخل قصر رفتیم که........ .................
ویو ا/ت
ا/ت: واقعا همچین اتفاقی برای مامانم افتاده ( برنگرد پارت قبل ننوشتم که چی شده 😁)
م. ب: عزیزم وقتش بود بدونی
ا/ت: ا.... اون.... اونم به خواتر... م... م.. من
م. ب: عزیزم
ا/ت: پس چرا بابا اینقدر باهام مهربونه عشق زندگیش به خواتر من مرد
ا/ت با چشمای پر از اشک به مادر بزرگش نگاه کرد
م.ب: عزیزم مادرت به غرورش وفادار بود و برای نجات تو هر کاری کرد پس برای اینکه براش جبران کنی تا اخر عمرت به غرورت وفادار بمون باشه (با بغض)
ا/ت: باشه (با گریه)
دخترک گل مورد علاقه مادرش رو روی سنگ قبرش گذاشت و با مادر بزرگش تا نزدیک غروب اونجا بودن و شب به خونه برگشتن
دخترک نمیتونست باور کنه که مادرش برای نجات اون مرد اما چاره ای نداشت مجبور بود باور کنه
و پسر داستان ما وقتی رسید قصر به سمت اتاقی که براش اماده کرده بودن رفت و تا صبح فردا خوابید
حمایت فراموش نشه و اگه نظری دارین که چه جوری داستان رو ادامه بدم و چه جوری اشناشون کنم حتما بگید
بوس بای💋😘
به کشور ایران رسیدیم واقعا ویو قشنگی داشت به سمت اتاقک پدرم حرکت کردم درش رو زدم
جیمین: پادشاه به کشور ایران رسیدیم
ب. ج: به سمت قصر حرکت میکنیم
جیمین: به قصر میریم (با داد)
همگی به داخل کشور رفتیم کشور قشنگی بود باحال بود دختر های ایرانی واقعن زیبا بودن بابا راست میگفت
به قصر رسیدیم
یا حضرت پی دی نیم باید معمار این قصر رو ببینم چنگنه خوشگلههه
با صدای بابام به خودم اومدم
ب. ج: همگی پیاده بشید اسب هارو میبرن
همه افراد پیاده شدن پیش پدرم رفتم
ب. ج: ساختمونای اینجا چشتو گرفته نه
جیمین: بله؟ اه اره واقعا زیبان
(توجه توجه چون پدر جیمین پادشاه هست باید به صورت کتابی باهاش حرف زد)
ب.ا: خوش امدین ( به کره ای). .. تعضیم کرد
ب. ج: ممنون (به کره ای)
ب. ا: لطفا از این طرف پارشاه منتظرتون هستن (به کره ای)
جیمین: اقا شما کی هستین(به کره ای)
ب. ا: من بزرگترین بازرگان این کشورم و دومین مترجم سلطنت عذر خواهی من رو به پذیرید تازه رسیدم رو پوشم تنم نیست (به کره ای) ..... تعضیم
جیمین تو دلش: چقدر با ادب حالا ما بودیم......
جیمین: خیل عالی بریم(به کره ای)
ب. ا: بله از این طرف بفرمایید ( به کره ای)
به داخل قصر رفتیم که........ .................
ویو ا/ت
ا/ت: واقعا همچین اتفاقی برای مامانم افتاده ( برنگرد پارت قبل ننوشتم که چی شده 😁)
م. ب: عزیزم وقتش بود بدونی
ا/ت: ا.... اون.... اونم به خواتر... م... م.. من
م. ب: عزیزم
ا/ت: پس چرا بابا اینقدر باهام مهربونه عشق زندگیش به خواتر من مرد
ا/ت با چشمای پر از اشک به مادر بزرگش نگاه کرد
م.ب: عزیزم مادرت به غرورش وفادار بود و برای نجات تو هر کاری کرد پس برای اینکه براش جبران کنی تا اخر عمرت به غرورت وفادار بمون باشه (با بغض)
ا/ت: باشه (با گریه)
دخترک گل مورد علاقه مادرش رو روی سنگ قبرش گذاشت و با مادر بزرگش تا نزدیک غروب اونجا بودن و شب به خونه برگشتن
دخترک نمیتونست باور کنه که مادرش برای نجات اون مرد اما چاره ای نداشت مجبور بود باور کنه
و پسر داستان ما وقتی رسید قصر به سمت اتاقی که براش اماده کرده بودن رفت و تا صبح فردا خوابید
حمایت فراموش نشه و اگه نظری دارین که چه جوری داستان رو ادامه بدم و چه جوری اشناشون کنم حتما بگید
بوس بای💋😘
۴.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.