MY ONLY LOVE
پارت 5
(ویو یورا )
زنگ خونه خورد موتجه شدم ریکی نیست البته عادی بود اون همیشه اینطوری غیبش میزد کم کم داشتم شک میکردم که انسانه
حتی فکر میکنم امروز میخاد بهم بگه خوناشامه
اخه ادم درست حسابی کی اینجوری غیبش میزنه
فکر و خیالو گذاشتم کنار وسایلمو جمع کردم و رفتم جلوی در مدرسه یکم گشتمو بلاخره پیداش کردم خودش و دوستش بودن . رفتم نزدیکش و اونم متوجم شد .
(ویو ریکی )
منتظر یورا بودم . بعد از 5 دقیقه رسید باید بهش میگفتم ولی چطور
رو به روم وایساده بود و منتظر بود یچیزی بگم
یورا :ریکی حواست کجاست .
ریکی : ها هیجا خوب باید یچیزی بهت بگم
جونگوون : ریکی من میرم کارت تموم شد بیا
ریکی : باشه هیونگ
یورا : خوب بگو چیزی شده
ریکی : راستش جونگوون هیونگ مجبورم کرد بهت بگم وگرنه خودم نمیخاستم بگم
یورا : نکنه خوناشامی
ریکی : نه
یورا : مافیا هستی ؟ هوراااااااااااااااا منو بدزد
ریکی : زیاد فیک میخونیا
یورا : اره . خب نکنه ازدواج اجباریه
ریکی : دارم به سالم بودن عقلت شک میکنم
یورا : هن ؟ پس چیه بگو
ریکی : اگه بزاری حرف بزنم . میگم
یورا : عههههههه راست میگی ببخشید بگو
ریکی : امروز اخرین روزی بود که من تو این مدرسم از فردا منو نمیبینی
یورا : ............ هااااااااااااااا چی گفتی فردا دیگه نمیای مدرسه اخراجت کردن ؟
ریکی : نه بخاطر شغلمه
یورا : چ.......چی یعنی نمیتونی درس بخونی
ریکی : نه واسم معلم خصوصی گرفتن .
یورا : جدی داری میری
ریکی : اره
( ویو یورا )
اینو گفت و رفت . میدونی شاید به روی خودم نیارم ولی خوب انگار داشتم از درون تیکه تیکه میشدم
اون رفت میدونی من بهش وابسته شده بودم به همه کاراش . رفتاراش . سلیقش و خوب اونم دوستم بود شاید دوستی که درکم میکرد .
با همون وضع داغونم راه افتادم رفتم خونه تازه وسط سال بود اخه چطور هعییییییی زندگی خیلی چرته
با کلی خیال تازه متوجه شدم رسیدم خونه . کیلیدو در اوردم و درو باز کردم ................
سلاممممممممممممممم
الان میگین تا الان کدوم گوری بودم راستیش من همش تو ویسگون بودم ولی گشادیم میشد درک کنین
و از تمام کسایی که دنبالم کردن ممنونم خیلی خیلی ممنونم برای همین یه پارت دیگه میزارم بدون شرط
(ویو یورا )
زنگ خونه خورد موتجه شدم ریکی نیست البته عادی بود اون همیشه اینطوری غیبش میزد کم کم داشتم شک میکردم که انسانه
حتی فکر میکنم امروز میخاد بهم بگه خوناشامه
اخه ادم درست حسابی کی اینجوری غیبش میزنه
فکر و خیالو گذاشتم کنار وسایلمو جمع کردم و رفتم جلوی در مدرسه یکم گشتمو بلاخره پیداش کردم خودش و دوستش بودن . رفتم نزدیکش و اونم متوجم شد .
(ویو ریکی )
منتظر یورا بودم . بعد از 5 دقیقه رسید باید بهش میگفتم ولی چطور
رو به روم وایساده بود و منتظر بود یچیزی بگم
یورا :ریکی حواست کجاست .
ریکی : ها هیجا خوب باید یچیزی بهت بگم
جونگوون : ریکی من میرم کارت تموم شد بیا
ریکی : باشه هیونگ
یورا : خوب بگو چیزی شده
ریکی : راستش جونگوون هیونگ مجبورم کرد بهت بگم وگرنه خودم نمیخاستم بگم
یورا : نکنه خوناشامی
ریکی : نه
یورا : مافیا هستی ؟ هوراااااااااااااااا منو بدزد
ریکی : زیاد فیک میخونیا
یورا : اره . خب نکنه ازدواج اجباریه
ریکی : دارم به سالم بودن عقلت شک میکنم
یورا : هن ؟ پس چیه بگو
ریکی : اگه بزاری حرف بزنم . میگم
یورا : عههههههه راست میگی ببخشید بگو
ریکی : امروز اخرین روزی بود که من تو این مدرسم از فردا منو نمیبینی
یورا : ............ هااااااااااااااا چی گفتی فردا دیگه نمیای مدرسه اخراجت کردن ؟
ریکی : نه بخاطر شغلمه
یورا : چ.......چی یعنی نمیتونی درس بخونی
ریکی : نه واسم معلم خصوصی گرفتن .
یورا : جدی داری میری
ریکی : اره
( ویو یورا )
اینو گفت و رفت . میدونی شاید به روی خودم نیارم ولی خوب انگار داشتم از درون تیکه تیکه میشدم
اون رفت میدونی من بهش وابسته شده بودم به همه کاراش . رفتاراش . سلیقش و خوب اونم دوستم بود شاید دوستی که درکم میکرد .
با همون وضع داغونم راه افتادم رفتم خونه تازه وسط سال بود اخه چطور هعییییییی زندگی خیلی چرته
با کلی خیال تازه متوجه شدم رسیدم خونه . کیلیدو در اوردم و درو باز کردم ................
سلاممممممممممممممم
الان میگین تا الان کدوم گوری بودم راستیش من همش تو ویسگون بودم ولی گشادیم میشد درک کنین
و از تمام کسایی که دنبالم کردن ممنونم خیلی خیلی ممنونم برای همین یه پارت دیگه میزارم بدون شرط
۳.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.