پارت ۱۴ ( داستان عشق قدیمی ما)

ا/ت: ت...ت..تهیونگ؟
تهیونگ: ببخشید حواسم نبود هنوز واسه ای کارا زوده(خنده)
ا/ت بیا لباس منو بپوش که راحت باشی

از زبان ا/ت:
وقتی اونکار رو کرد انگار یه چیزایی یادم اومد‌‌....انگار توی همین خونه همین جا اینکارو کرده بودیم....

از زبان راوی: تهیونگ برای ا/ت لباس آورد و اونم پوشید هرچند لباس خیلیی گشاد بود به تن ا/ت اما از اون یه دختر کیوت ساخته بود...‌

تهیونگ: ا/ت بیا اول کمی خوش بگذرونیم بعد درس بخونیم ...نظرت چیه؟
ا/ت: نظرم منفیه آقای کیم
تهیونگ: چرا اونوقت؟
ا/ت: چون چ چسبیده به را (خنده)
تهیونگ: نکشیمون با نمک
ا/ت: اول باید درسا رو تموم کرد بعد خوشگذرونی کنیم ....بیا بابا تازه ما دو نفریم باهم انجام میدم
تهیونگ: هووووووف باشه

تهیونگ و ا/ت مشغول درس خوندن شدن که نفهمیدن زمان چطوری میگذره اما دیگه ساعت ۱ شب بود و اونا هنوز داشتن درس میخوندن

تهیونگ: بیا تحویل بگیر ا/ت خانم...ساعت یک شبه الان وقت خوشگذرونیه؟ گیر دادی به درس هنوزم داری مرور می کنی
ا/ت: دور آخره به خدا ...در ضمن نگران خوشگذرونی نباش فردا پنجشنبس نخبه ...فردا بعد از مدرسه میریم خوراکی و نوشیدنی میگیریم بعد میایم خونه خوش میگزرونیم ...نظرت چیه؟
تهیونگ: شانش آوردی فردا پنجشنبس وگرنه مجبورت میکردم امشبو بیدار بمونی