تک پارتی یونگی
تک پارتی یونگی
دلم برات تنگ شده عشق قدیمی
ویو یونگی
تازگیا از آمریکا برگشتم که شرکت فلان دعوتم کرد جنگل (کمپ میگن چی ازونا دیگه)وقتی رسیدم با چند تا از رئیسای شرکتا سلام و احوال پرسی کردم ک با ات روب رو شدم کی فکرشو می کرد ک اینجا هم دیگه رو ببینیم دلم براش تنگ شده بود چند مین همینطوری ب هم زل زده بودیم که ب خودش اومد و رفت می خواستم برم دنبالش ک هوسوک صدام زد و رفتم دنباله هوسوک
ویو ب.س
برای دیدن غروب آفتاب رفتم کوهه نزدیکه کمپ ک هوسوک از شرکت مین را دیدم منو هوسوک وقتی بچه بودیم همو دوست داشتیم اما اونا خونشون رو عوض کردن و دیگه از هوسوک خبری نشد تا موقعی ک ات و یونگی باهم قرار گزاشتم ی هفته بعد از قرار گزاشتنشون هوسوک رو با یونگی دیدم و یونگی مارو مثلا آشنا کرد بعد از اون زیاد با هم ملاقات نکردی فقط وقتایی ک کارای شرکت بود همو میدیدیم
از افکارم اومدم بیرون و کنارش نشستم برگشت سمتم و گفت
^^بونگ سونگ
÷بله
^^چرا اومدی اینجا
÷مگه نمیبینی اومدم غروب رو نماشا کنم
^^اها..اره..درسته
÷این همه وقت کجا بودی حالت چطور بود؟
^^با پدر مادرم رفتیم ایتالیا و من اونجا با یونگی آشنا شدم
÷اها
^^تا؟
÷منم با دیدن عکسای تو می خوابیدم
^^بونگ سونگ
÷بله
^^هنو حست ب من مثل ۲۰ سال پیشه؟
÷خب...بگم اره چه فرقی می کنه
اومد سمتم و روب روم نشست و دستم رو گرفت
^^بونگ سونگ میشه تا آخر عمرم امید من شی
زبونم قفل کرده بود تنها کاری ک از دستم بر میومد بوسیدنش بود پس بوسیدمش
بعد از چند دیقه از هم جدا شدیم بغلم نشست و دستش رو دورم انداخت منم سرم رو شونش گزاشتم و با هم غروب آفتاب رو تماشا کردیم
ویو ات(گایز این قسمت رو ی خورده از تصور کن بی تی اس صوتی رو ک گمون کنم همه دیدید اصکی رفتم چون ایده ای ندارم)
مدیرای شرکت هر کدوم یا رفته بودن جنگل جوری نبود که قوم بشی چون تابلو راهنمایی داشت منم بغل آتیش رو کنده درخت نشسته بودم و ب آتیش زل زده بودم ک یونگی اومد و بغلم نشست خاستم بلند بشم ک دستم و گرفت و سمت خودش کشید ک همون جای قبلی نشستم.
+چی می خوای
-می خوام بهات حرف بزنم
+ولی من حرفی ندارم
-ولی من دارم
منو ببخش ات
+چطور انتظار داری ببخشمت
-اگه تو هم جای من بودی همون واکنش رو نشون میدادی..خواهش می کنم ببخش منو ازت خواهش می کنم
برگشتم سمتش ۲ مین همون طوری تو چشمای هم زل زده بودیم که نگاش افتاد ب لبم و کم کم نزدیکم شد و ی بوسه رو شروع کرد مقاومتی نکردم عوضش همراهیش کردم
تامام
دلم برات تنگ شده عشق قدیمی
ویو یونگی
تازگیا از آمریکا برگشتم که شرکت فلان دعوتم کرد جنگل (کمپ میگن چی ازونا دیگه)وقتی رسیدم با چند تا از رئیسای شرکتا سلام و احوال پرسی کردم ک با ات روب رو شدم کی فکرشو می کرد ک اینجا هم دیگه رو ببینیم دلم براش تنگ شده بود چند مین همینطوری ب هم زل زده بودیم که ب خودش اومد و رفت می خواستم برم دنبالش ک هوسوک صدام زد و رفتم دنباله هوسوک
ویو ب.س
برای دیدن غروب آفتاب رفتم کوهه نزدیکه کمپ ک هوسوک از شرکت مین را دیدم منو هوسوک وقتی بچه بودیم همو دوست داشتیم اما اونا خونشون رو عوض کردن و دیگه از هوسوک خبری نشد تا موقعی ک ات و یونگی باهم قرار گزاشتم ی هفته بعد از قرار گزاشتنشون هوسوک رو با یونگی دیدم و یونگی مارو مثلا آشنا کرد بعد از اون زیاد با هم ملاقات نکردی فقط وقتایی ک کارای شرکت بود همو میدیدیم
از افکارم اومدم بیرون و کنارش نشستم برگشت سمتم و گفت
^^بونگ سونگ
÷بله
^^چرا اومدی اینجا
÷مگه نمیبینی اومدم غروب رو نماشا کنم
^^اها..اره..درسته
÷این همه وقت کجا بودی حالت چطور بود؟
^^با پدر مادرم رفتیم ایتالیا و من اونجا با یونگی آشنا شدم
÷اها
^^تا؟
÷منم با دیدن عکسای تو می خوابیدم
^^بونگ سونگ
÷بله
^^هنو حست ب من مثل ۲۰ سال پیشه؟
÷خب...بگم اره چه فرقی می کنه
اومد سمتم و روب روم نشست و دستم رو گرفت
^^بونگ سونگ میشه تا آخر عمرم امید من شی
زبونم قفل کرده بود تنها کاری ک از دستم بر میومد بوسیدنش بود پس بوسیدمش
بعد از چند دیقه از هم جدا شدیم بغلم نشست و دستش رو دورم انداخت منم سرم رو شونش گزاشتم و با هم غروب آفتاب رو تماشا کردیم
ویو ات(گایز این قسمت رو ی خورده از تصور کن بی تی اس صوتی رو ک گمون کنم همه دیدید اصکی رفتم چون ایده ای ندارم)
مدیرای شرکت هر کدوم یا رفته بودن جنگل جوری نبود که قوم بشی چون تابلو راهنمایی داشت منم بغل آتیش رو کنده درخت نشسته بودم و ب آتیش زل زده بودم ک یونگی اومد و بغلم نشست خاستم بلند بشم ک دستم و گرفت و سمت خودش کشید ک همون جای قبلی نشستم.
+چی می خوای
-می خوام بهات حرف بزنم
+ولی من حرفی ندارم
-ولی من دارم
منو ببخش ات
+چطور انتظار داری ببخشمت
-اگه تو هم جای من بودی همون واکنش رو نشون میدادی..خواهش می کنم ببخش منو ازت خواهش می کنم
برگشتم سمتش ۲ مین همون طوری تو چشمای هم زل زده بودیم که نگاش افتاد ب لبم و کم کم نزدیکم شد و ی بوسه رو شروع کرد مقاومتی نکردم عوضش همراهیش کردم
تامام
۸.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.