فصل ۲ پارت ۲۵ ( پارت ۴۲ )

بعد ده دقه رسیدیم

- بچها بدویید فقط پنج دقیقه وقت داریم
همه سریع ریختیم داخل و شروع به حمله کردن به بادیگاردا کردیم وقتی از محوطه بیرون رفتیم داخل آیونگو دیدم که دست و پاهاشو بستن و رو زانو هاش روی زمینه و اون عوضی از موهاش گرفتتش
- عوضی ولش کنید( عربده)
* هی آشغالا بهش دست نزنید
+ ک...کو..ک....برید....برگردید....آهههه
که مرده محکم تر موهاشو کشید
× خفه شو ... اوه تهیونگ تو هم خیلی بزرگ شدی
میخواستیم بهشون حمله کنیم که
× اگه حمله کنید میکشمش
+ نه...ولشون کن

ویو آیونگ
من میتونستم که بزنمش ولی میترسیدم که به بچها حمله کنه اما دیگه تحمل نداشتم پریدم وبا پا برعکس شدم و زدم تو صورتش و نشستم رو شونشاش که افتاد زمین همون لحظه هم کوک و بقیه حمله کردن بهشون کوک اومد سمتم و بغلم کرد
- آیونگ خیلی نگرانت بودم
+ منم ولی میشه دستامو باز کنی درد میکنه
- اوه اوکی
+ آخی
که یه دفه یکی از پشت گرفتم و تفنگ گذاشت کنار سرم
× هه فک کردی به این راحتی هاس
+ ولم کننن
× ببند دهنتو
- ولش کن عوضی
× تکون بخوری میکشمش
- باشه باشه
× تفنگتو بزار زمین
- بیا گذاشتم حالا ول...آههه
که با پا زد تو شکم کوک و افتاد زمین
+ کوکککککک( داد) عوضی ولم کن آشغالللل
دستشو گاز گرفتم که ولم کرد تفنگو از دستش کشیدم و یه تیر زدم به پاش
+ تو یه بار خانوادمو ازم گرفتی ولی اینبار دیگه نمیزارم
که همه ی آدماش داشتن میومدن سمت ولی بچها زدنشون و دور من جمع شدن رفتم سمت کوک
+ کوک خوبی خوبی؟؟؟
- اخ اره تو خوبی جاییت صدمه ندیده؟
+ نگران نباش من خوبم