پارت6
پارت6
سوار ترن هوایی شدن و ترن حرکت کرد
یونگی.گیرت اوردم به من میگی گربه(دستش رو برد دور کمر جیمین و قلقلکش داد)
جیمین.بس کن تورو خدا(قهقهش رفت هوا)
کوک. جیمینا چیشده؟
جیمین.تورو خدا جلو اینو بگیر
کوک. یونگی ولش کن الان میوفته مامانش مارو میکشه(خنده)
ته. تو کاری به اینا نداشته باش(دستش رو گرفت و برگردوندش)
کوک.میشه دستم رو ول کنی
ته. نچ
کوک. چرا
ته.چون شیطونی میکنی اونوقت من مجبورم تنبیهت کنم بیبی
کوک. چ.. چی؟(خیره به ته_تعجب)
ته. خب ببین تو مال منی
کوک.منظورت چیه؟ چی داری میگی؟ من خودم خانواده دارم
ته. ببین پدر و مادر تو باید ی پول زیادی به من میدادن که از پسش بر نمیومدن و من چون قبلا تو رو دیده بودم و پدر و مادرت رو میشناختم بهشون گفتم تورو به من بدن و قبول کردن
خب ترن هوایی وایساد و همه پیاده شدن این رو یادم رفت بگم تا این چهار تا مشغول جر و بحث بودن نامجون به جین پیشنهاد داد و دوتاشون به هم اعتراف کردن ولی اون چهارتا خبر ندارن
جین.کوک خوبی... کوک(نگران)
کوک. ...
جیمین.کوک ی چیزی بگو... کوک دارم میمیرم از نگرانی(نگران_بغض)
نامی. این چش شد تا قبل از اینکه سوار ترن شیم حالش خوب بود.. ته نکنه تو کاری کردی؟
یونگی.نع فایده ای نداره.. وایسا ببینم ته چیکار کردی(مشکوک_تعجب)
ته.هیچی بابا فقط(داستان رو براشون تعریف کرد)همین
نامجین یونمین.تو عاشق این شدی؟
ته. اولن اسم داره اسمش هم جئون جونگکوکه دومن اره من عاشق ی بانی کیوت شدم
نامین. چرا به ما نگفتی؟
نامجون. مگه ما دوستای صمیمی نیستیم؟
ته. چرا دوست صمیمی هستیم ولی شما جواب من رو بدید خودتون عاشق بشین به من میگین؟
یونگی.اره من میگم و الان فهمیدم عاشق این جوجه شدم
نامی.پس عروسی ستامون تو ی روز
تهیون.تو عاشق کی شدی(تعجب)
نامی.منو جین به هم اعتراف کردیم
جیمین.
ببخشید دیر شد🙃
سوار ترن هوایی شدن و ترن حرکت کرد
یونگی.گیرت اوردم به من میگی گربه(دستش رو برد دور کمر جیمین و قلقلکش داد)
جیمین.بس کن تورو خدا(قهقهش رفت هوا)
کوک. جیمینا چیشده؟
جیمین.تورو خدا جلو اینو بگیر
کوک. یونگی ولش کن الان میوفته مامانش مارو میکشه(خنده)
ته. تو کاری به اینا نداشته باش(دستش رو گرفت و برگردوندش)
کوک.میشه دستم رو ول کنی
ته. نچ
کوک. چرا
ته.چون شیطونی میکنی اونوقت من مجبورم تنبیهت کنم بیبی
کوک. چ.. چی؟(خیره به ته_تعجب)
ته. خب ببین تو مال منی
کوک.منظورت چیه؟ چی داری میگی؟ من خودم خانواده دارم
ته. ببین پدر و مادر تو باید ی پول زیادی به من میدادن که از پسش بر نمیومدن و من چون قبلا تو رو دیده بودم و پدر و مادرت رو میشناختم بهشون گفتم تورو به من بدن و قبول کردن
خب ترن هوایی وایساد و همه پیاده شدن این رو یادم رفت بگم تا این چهار تا مشغول جر و بحث بودن نامجون به جین پیشنهاد داد و دوتاشون به هم اعتراف کردن ولی اون چهارتا خبر ندارن
جین.کوک خوبی... کوک(نگران)
کوک. ...
جیمین.کوک ی چیزی بگو... کوک دارم میمیرم از نگرانی(نگران_بغض)
نامی. این چش شد تا قبل از اینکه سوار ترن شیم حالش خوب بود.. ته نکنه تو کاری کردی؟
یونگی.نع فایده ای نداره.. وایسا ببینم ته چیکار کردی(مشکوک_تعجب)
ته.هیچی بابا فقط(داستان رو براشون تعریف کرد)همین
نامجین یونمین.تو عاشق این شدی؟
ته. اولن اسم داره اسمش هم جئون جونگکوکه دومن اره من عاشق ی بانی کیوت شدم
نامین. چرا به ما نگفتی؟
نامجون. مگه ما دوستای صمیمی نیستیم؟
ته. چرا دوست صمیمی هستیم ولی شما جواب من رو بدید خودتون عاشق بشین به من میگین؟
یونگی.اره من میگم و الان فهمیدم عاشق این جوجه شدم
نامی.پس عروسی ستامون تو ی روز
تهیون.تو عاشق کی شدی(تعجب)
نامی.منو جین به هم اعتراف کردیم
جیمین.
ببخشید دیر شد🙃
۴.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.