•دلبر لجباز من • part :۳۹
+کوک
_هوم
+ببخشید
_(برگشت به ا.ت نگاه کرد )بابت ؟
+بابت ؟اینهمه دردسر درست کردم بعد میگی بابت ؟
_دردسری درست نکردی تا جایی که یادمه اما اگر منظورت بدنته که تیغ زدی...
+نه منظورم همونیه که داری نو اینترنت سرچ میکنی تا درمانش رو پیدا کنی
_من میرم تراس یکم هوا بخورم
ا.ت ویو :
میدونستم رو عصابشه این موضوع اما هی میخواد بگه برام مهم نیست ولی وقتی بهش فکر میکنه روانی میشه از وقتی فهمید یکم باهام سرد شد اما تقصیر من نبود من فقط داشتم قدم میزدم توی همین فکرا بودم که کوک اومد تو
_چراغ خوابو خاموش کن بخوابیم
+اما تو موهات خیسه مگه نمیگی با موی خیس میخوابم سر درد میگیرم
_شب بخیر (پتو رو کشید روش و خوابید )
بدون اینکه بهم محل بده خوابید اما تقصیر من چی بود من من گفتم اون کار رو کنه بغضم گرفته بود اما نمیخواستم گریه کنم منم خوابیدم پتو رو کشیدم روم اون پشت به من خوابیده بود منو نمیدید منم پشت بهش خوابیدم بغض لعنتیم تموم نمیشد داشتم خفه میشدم چراغ خوابو خاموش کردم همینجوری داشتم سعی میکردم که بغضمو کنترل کنم که دستی گرمی دورم حلقه شد و منو کشید سمتش بدنم بخاطر استرس یخ کرده بود اما دستای اون خیلی گرم بود منو به پشت فرو کرد توی بغلش .
(بچه ها کلا آروم باهم حرف میزنن )
با خودم فک کردم چون همه جا تاریک بود شاید منو نبینه بغض کردم
_چرا بغض کردی (کلا با صدای خمار حرف میزنه)من باعث شدم بغض کنی نه ..من باعث شدم زندگیم ناراحت بشه ؟بجای اینکه پشتت باشم دارم باهات سرد برخورد میکنم ...چرا ازم متنفر نمیشی ؟
_هوم
+ببخشید
_(برگشت به ا.ت نگاه کرد )بابت ؟
+بابت ؟اینهمه دردسر درست کردم بعد میگی بابت ؟
_دردسری درست نکردی تا جایی که یادمه اما اگر منظورت بدنته که تیغ زدی...
+نه منظورم همونیه که داری نو اینترنت سرچ میکنی تا درمانش رو پیدا کنی
_من میرم تراس یکم هوا بخورم
ا.ت ویو :
میدونستم رو عصابشه این موضوع اما هی میخواد بگه برام مهم نیست ولی وقتی بهش فکر میکنه روانی میشه از وقتی فهمید یکم باهام سرد شد اما تقصیر من نبود من فقط داشتم قدم میزدم توی همین فکرا بودم که کوک اومد تو
_چراغ خوابو خاموش کن بخوابیم
+اما تو موهات خیسه مگه نمیگی با موی خیس میخوابم سر درد میگیرم
_شب بخیر (پتو رو کشید روش و خوابید )
بدون اینکه بهم محل بده خوابید اما تقصیر من چی بود من من گفتم اون کار رو کنه بغضم گرفته بود اما نمیخواستم گریه کنم منم خوابیدم پتو رو کشیدم روم اون پشت به من خوابیده بود منو نمیدید منم پشت بهش خوابیدم بغض لعنتیم تموم نمیشد داشتم خفه میشدم چراغ خوابو خاموش کردم همینجوری داشتم سعی میکردم که بغضمو کنترل کنم که دستی گرمی دورم حلقه شد و منو کشید سمتش بدنم بخاطر استرس یخ کرده بود اما دستای اون خیلی گرم بود منو به پشت فرو کرد توی بغلش .
(بچه ها کلا آروم باهم حرف میزنن )
با خودم فک کردم چون همه جا تاریک بود شاید منو نبینه بغض کردم
_چرا بغض کردی (کلا با صدای خمار حرف میزنه)من باعث شدم بغض کنی نه ..من باعث شدم زندگیم ناراحت بشه ؟بجای اینکه پشتت باشم دارم باهات سرد برخورد میکنم ...چرا ازم متنفر نمیشی ؟
۱۷.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.