پارت۳فیک:جرقه عشق
محکم چونمو گرفت وتو چشام زل زد و گف:اگه فقط یه بار دیگه کار خودتو بندازی گردن بقیه کاری میکنم که بدترین تاوانو پس بدی،فهمیدی؟ گفتم:آآآره فهمیدم دیگه تکرار نمیشه.
گفت:خوب ،حالا میتونی گورتو گم کنی
از اتاق اومدم بیرون،لیا داش بروبر منو نگا میکرد،یه راس رفتم سمت اتاقم و رفتم تو و درو بستم و پشت میزم نشستم.وای خدا دیگه راس راسکی دارم از شوگا میترسم.
اون امروز رفتارش یکم باهام عجیب شده،ولی به خاطر کارم باید تحمل کنم.
بعد تعطیلی اداره:
خوب بالاخره امروز هم با هزار بدبختی به ساعت پایان کاری رسیدیم و من همه موضوع رو به لیا گفتم اونم شکه شده بود و باهم داشتیم از اداره خارج میشدیم که ماشین شوگا اومد جلومون. شیشه ماشینو داد پایین و به لیا گف:
+تو برو من با این کار دارم
لیا یه نیم نگاهی بهم کرد و بعد گف:پس خداحافظ رئیس، خداحافظ ات.
و وقتی از پیشم رد میشد آروم طوری که فقط من بشنوم بهم گف :مواظب باش.
هنوز به لیا نگا میکردم که با حرف زدن شوگا به خودم اومدم
+هی با توام
_بله رئیس
+یه چیزی بهت میگم که باید قبول کنی
_چی؟
+فردا منو به یه باری دعوت کرده ان و کلی رئیس شرکت های دیگه هم میان تو باید فردا نقش دوس دخترمو بازی کنی وباهام بیای به اونجا فهمیدی؟
_آخه من
+همین که گفتم اگه کار در این شرکتو میخوای ادامه بدی پس حرفی نشنوم
_چ چشم
+خوب پس ادم شدی،خوبه فردا هم کار نمیکنی باید باهام بیای بیرون تا برات لباس انتخاب کنم کسی که قراره نقش دوس دختر منو بازی کنه باید از همه سر باشه،فهمیدی؟
_بله
+فردا خودم میام دنبالت
_چشم رئیس
راستی درسته که از شوگا میترسم ولی یکم حال میده که به عنوان دوس دختر رئیس شرکت برم،تو این فکرا بودم که با حرف شوگا به خودم اومدم
+نیشتو ببن فکر نکن خبریه تو فقط قراره یه نقش بازی کنی فهمیدی؟حالا گورتو گم کن
اینو گف و رف
مرتیکه تا میام یکم خوشحال باشم زود ضایعم میکنه شیطونه میگه فردا باهاش نرم تا آبروش بره،ولی حیف که به این کار نیاز دارم.
موتورمو سوار شدم و سمت خونه راه افتادم ،رسیدم خونه و موتورمو پارک کردم و رفتم تو
یکم نودل درس کردم و خوردم بعد زنگ زدم لیا و همه چیزو براش تعریف کردم،لیا خیلی ذوق داش خیلی دوس داش که فردا جای من باشه کلی حرف زدیم و بهم یاد داد که فردا چطوری باشم و چطوری رفتار کنم و بعد قطع کردیم و من خوابیدم
فرداصبح....
خوب نمیخواستم شرط بذارم ولی مجبورم چون حمایت کمه شرط پارت بعدی ۸لایک
گفت:خوب ،حالا میتونی گورتو گم کنی
از اتاق اومدم بیرون،لیا داش بروبر منو نگا میکرد،یه راس رفتم سمت اتاقم و رفتم تو و درو بستم و پشت میزم نشستم.وای خدا دیگه راس راسکی دارم از شوگا میترسم.
اون امروز رفتارش یکم باهام عجیب شده،ولی به خاطر کارم باید تحمل کنم.
بعد تعطیلی اداره:
خوب بالاخره امروز هم با هزار بدبختی به ساعت پایان کاری رسیدیم و من همه موضوع رو به لیا گفتم اونم شکه شده بود و باهم داشتیم از اداره خارج میشدیم که ماشین شوگا اومد جلومون. شیشه ماشینو داد پایین و به لیا گف:
+تو برو من با این کار دارم
لیا یه نیم نگاهی بهم کرد و بعد گف:پس خداحافظ رئیس، خداحافظ ات.
و وقتی از پیشم رد میشد آروم طوری که فقط من بشنوم بهم گف :مواظب باش.
هنوز به لیا نگا میکردم که با حرف زدن شوگا به خودم اومدم
+هی با توام
_بله رئیس
+یه چیزی بهت میگم که باید قبول کنی
_چی؟
+فردا منو به یه باری دعوت کرده ان و کلی رئیس شرکت های دیگه هم میان تو باید فردا نقش دوس دخترمو بازی کنی وباهام بیای به اونجا فهمیدی؟
_آخه من
+همین که گفتم اگه کار در این شرکتو میخوای ادامه بدی پس حرفی نشنوم
_چ چشم
+خوب پس ادم شدی،خوبه فردا هم کار نمیکنی باید باهام بیای بیرون تا برات لباس انتخاب کنم کسی که قراره نقش دوس دختر منو بازی کنه باید از همه سر باشه،فهمیدی؟
_بله
+فردا خودم میام دنبالت
_چشم رئیس
راستی درسته که از شوگا میترسم ولی یکم حال میده که به عنوان دوس دختر رئیس شرکت برم،تو این فکرا بودم که با حرف شوگا به خودم اومدم
+نیشتو ببن فکر نکن خبریه تو فقط قراره یه نقش بازی کنی فهمیدی؟حالا گورتو گم کن
اینو گف و رف
مرتیکه تا میام یکم خوشحال باشم زود ضایعم میکنه شیطونه میگه فردا باهاش نرم تا آبروش بره،ولی حیف که به این کار نیاز دارم.
موتورمو سوار شدم و سمت خونه راه افتادم ،رسیدم خونه و موتورمو پارک کردم و رفتم تو
یکم نودل درس کردم و خوردم بعد زنگ زدم لیا و همه چیزو براش تعریف کردم،لیا خیلی ذوق داش خیلی دوس داش که فردا جای من باشه کلی حرف زدیم و بهم یاد داد که فردا چطوری باشم و چطوری رفتار کنم و بعد قطع کردیم و من خوابیدم
فرداصبح....
خوب نمیخواستم شرط بذارم ولی مجبورم چون حمایت کمه شرط پارت بعدی ۸لایک
۳.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.