پارت۱
ویو ا/ت:
تازه پدرخواندم و دوستاش از خونم رفتن و مهمونی تموم شد.
بعد جمع جور کردن خونم رفتم یک حموم۳۰مینی گرفتم بعد روتین پوستیم و پوشیدن لباس گرم رفتم بیرون روی تختم دراز کشیدم .
یهو یک صدای عجیبی شنیدم رفتم از توی بالکن نگاه کنم که یک پارچه سیاه روی صورتم آمد دیگه یادم نمیاد چی شد.
بیدار شدم و دیدم……..
امید وارم خوشتون بیاد
لایک و کامنت یادتون نره
ممنون میشم
تازه پدرخواندم و دوستاش از خونم رفتن و مهمونی تموم شد.
بعد جمع جور کردن خونم رفتم یک حموم۳۰مینی گرفتم بعد روتین پوستیم و پوشیدن لباس گرم رفتم بیرون روی تختم دراز کشیدم .
یهو یک صدای عجیبی شنیدم رفتم از توی بالکن نگاه کنم که یک پارچه سیاه روی صورتم آمد دیگه یادم نمیاد چی شد.
بیدار شدم و دیدم……..
امید وارم خوشتون بیاد
لایک و کامنت یادتون نره
ممنون میشم
۳.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.