دو پارتی وقتی هیچ کس نمیدونه تو خواهر بومگیویی
رفتی و در اتاق تمرین رو زدی صدای بومگیو رو شنیدی که میگه بیا تو اون و تو باهم تنها بودین پس کاپ کیک های دیگه رو در نیاوردین و فقط دوتاشو در اوردین شمع رو گذاشتید روی یکیشون و روشنش کردین بومگیو داشت برات میشمرد ۱۵_۱۴_۱۳_۱۲_۱۱_۱۰_۹_۸_۷_۶_۵ به پنج که رسید یهو یونجون درو باز کرد و پشت بندش سوبین و تهیون و کای وارد شدن همه با دهن باز نگاهتون کردن
تهیون : بومگیو تو دوست دختر داشتی؟
یونجون : میدونستی کمپانی بفهمه جرت میدههه؟
سوبین : سلام من سوبینم و شما؟
هول کردی و تلاش کردی قضیه رو جمع کنی
ا/ت : ن نه نه نه نه نه سوءتفاهم پیش اومده من خواهر بومگیو ا/ت هستم
کای : آره جون خودت منم خر کدخدا کای هستم
سوبین : باور نمیکنم آخه حتی ذره ای شباهت ندارین
تهیون :اگر راست میگی تولد بومگیو کیه؟
ا/ت : ۱۳ مارچ ۲۰۰۱
یونجون : بومگیو دوست دخترت خیلی خوشگله
بغض کردی و خیلی یهویی به سرت زد فرار کنی و این کارو هم کردی تا خود خونه دوییدی حتی وقت نکردی شمع تولد ۱۶ سالگیت رو فوت کنی رفتی خونه و خودتو پرت کردی روی تخت و زدی زیر گریه گریه کردن کاری بود که اکثرا انجامش نمیدادی ولی این دفعه نتونستی جلوی خودتو بگیری
اونور توی اتاق تمرین تی اکس تی**
بومگیو : بچه ها شماها چیکار کردین
یونجون : هیچی فقط دوست دختر روانیت فرار کرد
سوبین : تولدش بود؟ اون شمعه چیه
کای : سالگردتون بود؟
تهیون : بد موقع اومدیم؟
بومگیو : بچه ها اون خواهرم بود !!! امروزم تولدش بود !!! من کلا اونو ۳ بار در طول ۳۶۵ روز سال میبینم !!! اونم به شرطی که کار نداشته باشم توی سئول باشم و نه من مریض باشم نه اون ینی همین ۳ بارم خدا شانس داده !!! شما الان تنها خانواده منو فراری دادین !!! من حتی اجازه ندارم تولد خواهرمو باهاش جشن بگیرم؟؟؟
اعضا ساکت شدن هنوز باورشون نمیشد تو خواهر بومگیو باشی بومگیو خیلی روی تو غیرت داشت اگر کسی باعث میشد یه مو از سرت کم شه یا یه قطره اشک بریزی اونو تا حد مرگ میزد یا ازش شکایت میکرد ولی این بار فرق داشت اون نمیتونست کاری کنه فقط میتونست بیاد تورو پیدا کنه و آرومت کنه و تلاش کنه خودشو کنترل کنه
شما دوتا وقتی تو ۶ و اون ۱۲ سالش بود مامان باباتون جدا شدن و هیچ کودوم مسئولیت شما رو نگرفتن پس شما با مادر بزرگ مادریتون بزرگ شدین بومگیو ۱۷ بار بهت زنگ زده بود ولی تو گوشیتو خاموش کرده بودی و توی کیفت ول کرده بودی و از بس گریه کرده بودی خوابت برده بود ۲ ساعت از وقتی اون اتفاق افتاد میگذشت که یهو صدای زده شدن رمز در و باز شدنش اومد فکر کردی مادر بزرگته پس دوباره خوابیدی ولی فهمیدی که صدای پای کسی بهت نزدیک میشه و بعد احساس کردی توی یه بغل گرمی اون بومگیو بود اومده بود تورو بقلت کرده بود و تمام جونش خیس بود بله اون چتر نداشت و بیرون داشت بارون میومد بلند شدی و بدون هیچ حرفی رفتی براش سشوار به دست لباس خشک و یه حوله آوردی و نشستی کنارش
ا/ت : ببخشید .....نباید یهو اونجوری فرار میکردم
بومگیو : منم معذرت میخام .... تقصیر منم هست ...باید زودتر بهشون میگفتم تو خواهرمی
بعد از یکم حرف زدن اون یکم نازتو کشید و بلخره آشتی کردین رفتی از توی یخچال اون یدونه تیکه کیکی که از تولد بومگیو مونده بود توی یخچال رو آوردی و روی یه شمع روشن گذاشتی بومگیو شروعکرد برات شمرد ۱۵_۱۴_۱۳_۱۲_۱۱_۱۰_۹_۸_۷_۶_۵_۴_۳_۲_۱
شمع رو فوت کردی و بغلش کردی
بهم قول دادین دیگه همچین اتفاقی نمیوفته
اعضا هم بهتون ویدیو کال کردن و معذرت خواستن
تو و بومگیو هم سر همون به تیکه کیک بحث کردین آخر مالیدینش به صورت هم
پایاااااااان
تهیون : بومگیو تو دوست دختر داشتی؟
یونجون : میدونستی کمپانی بفهمه جرت میدههه؟
سوبین : سلام من سوبینم و شما؟
هول کردی و تلاش کردی قضیه رو جمع کنی
ا/ت : ن نه نه نه نه نه سوءتفاهم پیش اومده من خواهر بومگیو ا/ت هستم
کای : آره جون خودت منم خر کدخدا کای هستم
سوبین : باور نمیکنم آخه حتی ذره ای شباهت ندارین
تهیون :اگر راست میگی تولد بومگیو کیه؟
ا/ت : ۱۳ مارچ ۲۰۰۱
یونجون : بومگیو دوست دخترت خیلی خوشگله
بغض کردی و خیلی یهویی به سرت زد فرار کنی و این کارو هم کردی تا خود خونه دوییدی حتی وقت نکردی شمع تولد ۱۶ سالگیت رو فوت کنی رفتی خونه و خودتو پرت کردی روی تخت و زدی زیر گریه گریه کردن کاری بود که اکثرا انجامش نمیدادی ولی این دفعه نتونستی جلوی خودتو بگیری
اونور توی اتاق تمرین تی اکس تی**
بومگیو : بچه ها شماها چیکار کردین
یونجون : هیچی فقط دوست دختر روانیت فرار کرد
سوبین : تولدش بود؟ اون شمعه چیه
کای : سالگردتون بود؟
تهیون : بد موقع اومدیم؟
بومگیو : بچه ها اون خواهرم بود !!! امروزم تولدش بود !!! من کلا اونو ۳ بار در طول ۳۶۵ روز سال میبینم !!! اونم به شرطی که کار نداشته باشم توی سئول باشم و نه من مریض باشم نه اون ینی همین ۳ بارم خدا شانس داده !!! شما الان تنها خانواده منو فراری دادین !!! من حتی اجازه ندارم تولد خواهرمو باهاش جشن بگیرم؟؟؟
اعضا ساکت شدن هنوز باورشون نمیشد تو خواهر بومگیو باشی بومگیو خیلی روی تو غیرت داشت اگر کسی باعث میشد یه مو از سرت کم شه یا یه قطره اشک بریزی اونو تا حد مرگ میزد یا ازش شکایت میکرد ولی این بار فرق داشت اون نمیتونست کاری کنه فقط میتونست بیاد تورو پیدا کنه و آرومت کنه و تلاش کنه خودشو کنترل کنه
شما دوتا وقتی تو ۶ و اون ۱۲ سالش بود مامان باباتون جدا شدن و هیچ کودوم مسئولیت شما رو نگرفتن پس شما با مادر بزرگ مادریتون بزرگ شدین بومگیو ۱۷ بار بهت زنگ زده بود ولی تو گوشیتو خاموش کرده بودی و توی کیفت ول کرده بودی و از بس گریه کرده بودی خوابت برده بود ۲ ساعت از وقتی اون اتفاق افتاد میگذشت که یهو صدای زده شدن رمز در و باز شدنش اومد فکر کردی مادر بزرگته پس دوباره خوابیدی ولی فهمیدی که صدای پای کسی بهت نزدیک میشه و بعد احساس کردی توی یه بغل گرمی اون بومگیو بود اومده بود تورو بقلت کرده بود و تمام جونش خیس بود بله اون چتر نداشت و بیرون داشت بارون میومد بلند شدی و بدون هیچ حرفی رفتی براش سشوار به دست لباس خشک و یه حوله آوردی و نشستی کنارش
ا/ت : ببخشید .....نباید یهو اونجوری فرار میکردم
بومگیو : منم معذرت میخام .... تقصیر منم هست ...باید زودتر بهشون میگفتم تو خواهرمی
بعد از یکم حرف زدن اون یکم نازتو کشید و بلخره آشتی کردین رفتی از توی یخچال اون یدونه تیکه کیکی که از تولد بومگیو مونده بود توی یخچال رو آوردی و روی یه شمع روشن گذاشتی بومگیو شروعکرد برات شمرد ۱۵_۱۴_۱۳_۱۲_۱۱_۱۰_۹_۸_۷_۶_۵_۴_۳_۲_۱
شمع رو فوت کردی و بغلش کردی
بهم قول دادین دیگه همچین اتفاقی نمیوفته
اعضا هم بهتون ویدیو کال کردن و معذرت خواستن
تو و بومگیو هم سر همون به تیکه کیک بحث کردین آخر مالیدینش به صورت هم
پایاااااااان
۱۱.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.