رمان
#رمان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³⁴
اهورا
● مثلا من داداشتماا
نیک هم مثل اونا شیطون میخندید ، حتی باعث میشدن اعصاب منی که همیشه ریلکس هستم هم به خطر بیوفته
- حالا که داداشتم براش موردی نداره الان راحت تر میتونم کارم رو انجام بدم ولی من قول دادم یعنی باید سر قرارمون بمونم ؟
چرا عجیب غریب حرف میزد ؟ ، میدونستم سوال هم بپرسم چیزی نمیگه پس سکوت رو ترجیح دادم و شروع به هم زدن پف خوابیده مواد کردم
چشم ها همیشه برام جالب بودن و زیر دوربین کهکشان های آبی نیک انجام کار به درستی برام سخت بود
•••
بعد از خوردن کیک مانی و داریوش و نیک گفتن بریم بیرون اما من دلم میخواست خونه بمونم ، مانی لباسام رو به اینجا اورده بود و من و لباس های تو تنم دیگه باید از هم خداحافظی میکردیم ولی گوشیم باعث شد اینکار صورت نگیره ، و کی بود ؟ صد در هزار مانی :
شب میریم... ، پارتییییییی ، لباسای درست حسابی بپوش نری لباسای محترمونه بپوشی ابرومون بره خدافظ
ارور ، هنگ ، چی گفت ؟ من ؟ پارتی ؟ من تو پارتی ؟ امکان نداره ، دوباره باهاش تماس گرفتم اما اینبار داریوش پاسخگوی من شد :
من نمیام
- برادر من ، مگه تو نمیخوای درست شی ؟
● متوجه نشدم
- میخوای تا ابد با ترس اینکه مبادا یکی بخواد بهت دست بزنه زندگی کنی ؟ اگه میخوای درست شی ...
پارازیتی به اسم مانی :
نههه بگو اگه میخواد ادم شههه مگه ما اینو تمرین نکردیم داریووووشش چرا درست نمیگییی
- اگه میخوای آدم شی باید از این جور جاها شروع کنی خدافظ
ناجور هم نمیگفتن ، من که از این وضعیت بیشتر از هرکسی بی زار بودم ، ولی با این وجود من خودم رو میشناسم ، اینجور جاها دووم نمیارم
امروز هم فرصت خوبی بود که برم پیش اون مرد ولی دیگه جرعت قبلا هارو نداشتم ، چرا همه چیز انقدر پیچیده بود ؟ بیخیالی زیر لب زمزمه کردم و برای شب سراغ چمدونم رفتم
برای پارتی چی میپوشن ؟ دختر بودم راحت تر میتونستم انتخاب کنم ، پیرهن و شلوار زاپ دار چطوره ؟ پیرهن سفیدی سایز خودم نبود با شلوار بگ آبی یخی که زاپای بزرگی داشت انتخاب کردم و پیش به سوی حموم
•••
نویسنده : ابان
کویر ناشناسم با وجود شما میتونه تبدیل به بهشت بشه ، فکر کن میتونی چقدر مفید باشی
https://daigo.ir/secret/6249888941
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³⁴
اهورا
● مثلا من داداشتماا
نیک هم مثل اونا شیطون میخندید ، حتی باعث میشدن اعصاب منی که همیشه ریلکس هستم هم به خطر بیوفته
- حالا که داداشتم براش موردی نداره الان راحت تر میتونم کارم رو انجام بدم ولی من قول دادم یعنی باید سر قرارمون بمونم ؟
چرا عجیب غریب حرف میزد ؟ ، میدونستم سوال هم بپرسم چیزی نمیگه پس سکوت رو ترجیح دادم و شروع به هم زدن پف خوابیده مواد کردم
چشم ها همیشه برام جالب بودن و زیر دوربین کهکشان های آبی نیک انجام کار به درستی برام سخت بود
•••
بعد از خوردن کیک مانی و داریوش و نیک گفتن بریم بیرون اما من دلم میخواست خونه بمونم ، مانی لباسام رو به اینجا اورده بود و من و لباس های تو تنم دیگه باید از هم خداحافظی میکردیم ولی گوشیم باعث شد اینکار صورت نگیره ، و کی بود ؟ صد در هزار مانی :
شب میریم... ، پارتییییییی ، لباسای درست حسابی بپوش نری لباسای محترمونه بپوشی ابرومون بره خدافظ
ارور ، هنگ ، چی گفت ؟ من ؟ پارتی ؟ من تو پارتی ؟ امکان نداره ، دوباره باهاش تماس گرفتم اما اینبار داریوش پاسخگوی من شد :
من نمیام
- برادر من ، مگه تو نمیخوای درست شی ؟
● متوجه نشدم
- میخوای تا ابد با ترس اینکه مبادا یکی بخواد بهت دست بزنه زندگی کنی ؟ اگه میخوای درست شی ...
پارازیتی به اسم مانی :
نههه بگو اگه میخواد ادم شههه مگه ما اینو تمرین نکردیم داریووووشش چرا درست نمیگییی
- اگه میخوای آدم شی باید از این جور جاها شروع کنی خدافظ
ناجور هم نمیگفتن ، من که از این وضعیت بیشتر از هرکسی بی زار بودم ، ولی با این وجود من خودم رو میشناسم ، اینجور جاها دووم نمیارم
امروز هم فرصت خوبی بود که برم پیش اون مرد ولی دیگه جرعت قبلا هارو نداشتم ، چرا همه چیز انقدر پیچیده بود ؟ بیخیالی زیر لب زمزمه کردم و برای شب سراغ چمدونم رفتم
برای پارتی چی میپوشن ؟ دختر بودم راحت تر میتونستم انتخاب کنم ، پیرهن و شلوار زاپ دار چطوره ؟ پیرهن سفیدی سایز خودم نبود با شلوار بگ آبی یخی که زاپای بزرگی داشت انتخاب کردم و پیش به سوی حموم
•••
نویسنده : ابان
کویر ناشناسم با وجود شما میتونه تبدیل به بهشت بشه ، فکر کن میتونی چقدر مفید باشی
https://daigo.ir/secret/6249888941
۱.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.