تکپارتی درخواستی(نامجون)
☆وقتی بین بچه هاش فرق میزاره☆
☆از دید هانول☆
بلخره یه روز دیگه هم تموم شد. خسته و کوفته به سمت اتاق رفتم تا بخوابم. ساعت دوازده شب بود و نامجون به خاطر مشغله کاری امشب دیرتر برمیگشت. این مدت نامجون به هه جونگ توجه نمیکنه و فقط با هه یونگ وقت میگذرونه. چرا دروغ بگم راستش فکر میکنم دلیل کم محلی هاش به هه جونگ به خاطر اینه که اوتیسم داره و به همین دلیله که تا این سن هنوز یه کلمه هم صحبت نکرده! به گفته پدربزرگش تو خاندان کیم همه باهوشن البته به جز هه جونگ! ولی هه جونگ الان پنج سالشه و به محبت پدری نیاز داره اما نامجون بهش یه نگاهم نمیکنه. بار ها بوده که راجبش با نامجون صحبت کردم اما اخرش به بحث و دعوا کشیده میشد. اینجوری نمیشه امشب باید باهاش در این باره صحبت کنم...
با شنیدن صدای دَر از فکر بیرون اومدم و به سمت نامجون رفتم.
هانول: خوش اومدی. حتما خسته ای بیا برات غذا بریزم بخور.
بوسه ای روی گونه ام گذاشت و در جواب گفت:
نامجون: مرسی پرنسسم. میرم لباسام رو عوض میکنم و میام...
♡پرش زمانی به ۲۰ دقیقه بعد♡
هانول: نامجون راستش....امروز هه جونگ رو بردم پیش دکتر و....
نامی: تمومش کن
هانول: اه خدای من....دکتر گفت اون میتونه درمان بشه
نامی: بهت گفتم تمومش کن(با داد)
هانول: اون پسرته. تو نمیتونی اینطور بهش بی محلی کنی(با داد)
نامی: (پوزخند)فکر کردی من اونو به عنوان پسرم قبول دارم؟ به هیچ وجه.
هانول: اما....
هه یونگ: مامان، بابا چی شده؟ چرا دارین دعوا میکنین؟
هانول: چیزی نیست پسرم. داداشت رو ببر تو اتاق و بخوابید.
☆از دید نامی☆
حسابی اعصابم داغون بود. به سمت اتاق حرکت کردم اما با چیزی که شنیدم....
هه جونگ: ب..با..بابا
هانول: چ....چی؟
نامی: چی؟ تو چی گفتی؟ گفتی بابا؟(متعجب و بابغض)
به سمتش دویدم و در آغوش گرفتمش.
نامی: پسرم... معذرت میخوام نباید بین تو داداشت فرق میزاشتم... معذرت میخوام(با گریه)
ناگهان حس کردم این بغل دو نفره به چهار نفره تبدیل شد. درسته یه بغل چهار نفره پس از این همه مدت....خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم. یه بغل خانوادگی....
☆اینم از تکپارتی درخواستی☆
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
☆از دید هانول☆
بلخره یه روز دیگه هم تموم شد. خسته و کوفته به سمت اتاق رفتم تا بخوابم. ساعت دوازده شب بود و نامجون به خاطر مشغله کاری امشب دیرتر برمیگشت. این مدت نامجون به هه جونگ توجه نمیکنه و فقط با هه یونگ وقت میگذرونه. چرا دروغ بگم راستش فکر میکنم دلیل کم محلی هاش به هه جونگ به خاطر اینه که اوتیسم داره و به همین دلیله که تا این سن هنوز یه کلمه هم صحبت نکرده! به گفته پدربزرگش تو خاندان کیم همه باهوشن البته به جز هه جونگ! ولی هه جونگ الان پنج سالشه و به محبت پدری نیاز داره اما نامجون بهش یه نگاهم نمیکنه. بار ها بوده که راجبش با نامجون صحبت کردم اما اخرش به بحث و دعوا کشیده میشد. اینجوری نمیشه امشب باید باهاش در این باره صحبت کنم...
با شنیدن صدای دَر از فکر بیرون اومدم و به سمت نامجون رفتم.
هانول: خوش اومدی. حتما خسته ای بیا برات غذا بریزم بخور.
بوسه ای روی گونه ام گذاشت و در جواب گفت:
نامجون: مرسی پرنسسم. میرم لباسام رو عوض میکنم و میام...
♡پرش زمانی به ۲۰ دقیقه بعد♡
هانول: نامجون راستش....امروز هه جونگ رو بردم پیش دکتر و....
نامی: تمومش کن
هانول: اه خدای من....دکتر گفت اون میتونه درمان بشه
نامی: بهت گفتم تمومش کن(با داد)
هانول: اون پسرته. تو نمیتونی اینطور بهش بی محلی کنی(با داد)
نامی: (پوزخند)فکر کردی من اونو به عنوان پسرم قبول دارم؟ به هیچ وجه.
هانول: اما....
هه یونگ: مامان، بابا چی شده؟ چرا دارین دعوا میکنین؟
هانول: چیزی نیست پسرم. داداشت رو ببر تو اتاق و بخوابید.
☆از دید نامی☆
حسابی اعصابم داغون بود. به سمت اتاق حرکت کردم اما با چیزی که شنیدم....
هه جونگ: ب..با..بابا
هانول: چ....چی؟
نامی: چی؟ تو چی گفتی؟ گفتی بابا؟(متعجب و بابغض)
به سمتش دویدم و در آغوش گرفتمش.
نامی: پسرم... معذرت میخوام نباید بین تو داداشت فرق میزاشتم... معذرت میخوام(با گریه)
ناگهان حس کردم این بغل دو نفره به چهار نفره تبدیل شد. درسته یه بغل چهار نفره پس از این همه مدت....خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم. یه بغل خانوادگی....
☆اینم از تکپارتی درخواستی☆
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
۱۵.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.