وقتی عاشق مدیرت میشی *۲۹*
بابای بورام داره با بورام دعوا میکنه
یون جی:سلام...ببخشید آقای کیم...
بابا بورام:مگه بهت نگفتم(با داد)...سلام دخترم...
یون جی:ببخشید ولی شما اینجا چیکار میکنین(ترسیده)
بابا:با بورام کار داشتم...شما برای چی گذاشتین بیاد خونت دخترم
یون جی:گفت حالش خوب نیست و..
بابا:بدون اینکه به من بگه اومده اینجا...
یون جی:آخه گفت شما عصبانی هستین...میترسید بهتون بگه و دعواش کنید....
بابا:اگر هم دعواش میکردم باید بهم میگفت..
یون جی:حالا شما ببخشش...من خودم یه اتفاقی برام افتاده اگه میشه اینجا بمونه(ناراحت)
بابا:ای خدا...باشه...ولی فردا برگرده...فامیل ها میخوان بیان خونمون...من میرم خداحافظ
یون جی و بورام:خداحافظ
و بابای بورام رفت
بورام:قربونت برم یون جی...دمت گرم
یون جی:بلاخره باید گندای تو رو یکی جمع کنه*خنده*
بورام:هه هه خندیدم...مسخره....*خنده*
یون جی:خب چیکار کنیم
بورام:برام اتفاق های تو شرکت رو تعریف کن...
یون جی:که چه مثلا...باهاش خیلی معمولی حرف میدم..کارا ها رو عین کارمند..
بورام:واقعا...بابا تعریف کن
یون جی:میگم هیچی نشده...
بورام:*خنده*باشه
کوک ویو
از شرکت زدم بیرون...رسیدم خونه ورفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم...یون جی خیلی نامردی..باهام حرف نمیزنه...ای بابا بگیرم بخوابم...
۲ رو بعد..
کوک ویو
امروز قراره مامان من بیاد اینجا..و خانواده سوریا هم میان...دقیقا نقشه ام رو انجام میدم...میگم موقع رابطه با سوریا فهمیدم یکی دیگه دخترونگیش رو ازش گرفته...همین خوبه.....فعلا یه لباس مشکی بپوشم یه کت مشکی...(عکس اسلاید ۳)
سوریا ویو
رفتم یه لباس سفید پوشیدم(عکس اسلاید ۲)
و یه میکاپ لایت انجام دادم و (عکس اسلاید ۴)و رفتم پایین دیدم که خدمتکارا همه جا رو آماده کردن و همه چیز مرتبه...خوبه میرم پیش جونگ کوک ببینم آماده شد یا نه...
و سوریا رفت تو اتاق کوک...
سوریا:آماده ای
کوک:چیکار داری..
سوریا:بیا پایین...
کوک:برو پایین اومدم...
۳۰ دقیقه بعد..
خانواده سوریا و مامان کوک اومدن..نشستن رو مبل و خدمتکار ها براشون تنقلات و...آوردن
کوک ویو
باید مثلا دست سوریارو بگیرم بیام پایین ای خدااا
کوک و سوریا دست هم رو گرفتن و از پله ها اومدن پایین
مامان کوک و خانواده سوریا ویو
چقدر بهم میان!
سوریا و کوک نشستن رو مبل و با خانواده سوریا و مامان کوک کلی حرف زدن ...سوریا برای یه کاری رفت توی اتاقش...
کوک:الان فرصت خوبیه...
و کوک هم رفت تو اتاق سوریا
کوک:من الان فهمیدم عوضی(داد)
سوریا:چیو(داد)
و خانواده سوریا و مامان کوک اومدن بالا..
م.س:چی داری میگی پسرم
پ.س:این چه حرفیه
کوک:این ویدئو رو ببینید متوجه میشید
و کوک ویدئو سوریا رو نشون داد که چند سال پیش با یه مرد س*ک*س کرده...
پ.س:دختره من...ای دختر احمق(عصبانی)
م.س:هرزه(عصبانی)
مامان کوک:دخترم...باورم نمیشه...
م.س و پ.س:پسرم تو به ما فهموندی که این دختر برای تو مناسب نیست
پ.س:وسایلتو جمع کن..بعدش سوار ماشین شو...سریع(عصبانی)
سوریا:اما...
م.س:وسایلتو جمع کن(داد)
و سوریا وسایلشو جمع کرد و وهمراه خانواده اش رفت خونه خودشون
مامان:باورم نمیشه....
کوک:حالا فهمیدی...اینم از اینکه میگفتی صلاحتو میدونم(عصبانی)
کپی ممنوع ❌
شرط ۲۸ لایک و ۱۴ کامنت
یون جی:سلام...ببخشید آقای کیم...
بابا بورام:مگه بهت نگفتم(با داد)...سلام دخترم...
یون جی:ببخشید ولی شما اینجا چیکار میکنین(ترسیده)
بابا:با بورام کار داشتم...شما برای چی گذاشتین بیاد خونت دخترم
یون جی:گفت حالش خوب نیست و..
بابا:بدون اینکه به من بگه اومده اینجا...
یون جی:آخه گفت شما عصبانی هستین...میترسید بهتون بگه و دعواش کنید....
بابا:اگر هم دعواش میکردم باید بهم میگفت..
یون جی:حالا شما ببخشش...من خودم یه اتفاقی برام افتاده اگه میشه اینجا بمونه(ناراحت)
بابا:ای خدا...باشه...ولی فردا برگرده...فامیل ها میخوان بیان خونمون...من میرم خداحافظ
یون جی و بورام:خداحافظ
و بابای بورام رفت
بورام:قربونت برم یون جی...دمت گرم
یون جی:بلاخره باید گندای تو رو یکی جمع کنه*خنده*
بورام:هه هه خندیدم...مسخره....*خنده*
یون جی:خب چیکار کنیم
بورام:برام اتفاق های تو شرکت رو تعریف کن...
یون جی:که چه مثلا...باهاش خیلی معمولی حرف میدم..کارا ها رو عین کارمند..
بورام:واقعا...بابا تعریف کن
یون جی:میگم هیچی نشده...
بورام:*خنده*باشه
کوک ویو
از شرکت زدم بیرون...رسیدم خونه ورفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم...یون جی خیلی نامردی..باهام حرف نمیزنه...ای بابا بگیرم بخوابم...
۲ رو بعد..
کوک ویو
امروز قراره مامان من بیاد اینجا..و خانواده سوریا هم میان...دقیقا نقشه ام رو انجام میدم...میگم موقع رابطه با سوریا فهمیدم یکی دیگه دخترونگیش رو ازش گرفته...همین خوبه.....فعلا یه لباس مشکی بپوشم یه کت مشکی...(عکس اسلاید ۳)
سوریا ویو
رفتم یه لباس سفید پوشیدم(عکس اسلاید ۲)
و یه میکاپ لایت انجام دادم و (عکس اسلاید ۴)و رفتم پایین دیدم که خدمتکارا همه جا رو آماده کردن و همه چیز مرتبه...خوبه میرم پیش جونگ کوک ببینم آماده شد یا نه...
و سوریا رفت تو اتاق کوک...
سوریا:آماده ای
کوک:چیکار داری..
سوریا:بیا پایین...
کوک:برو پایین اومدم...
۳۰ دقیقه بعد..
خانواده سوریا و مامان کوک اومدن..نشستن رو مبل و خدمتکار ها براشون تنقلات و...آوردن
کوک ویو
باید مثلا دست سوریارو بگیرم بیام پایین ای خدااا
کوک و سوریا دست هم رو گرفتن و از پله ها اومدن پایین
مامان کوک و خانواده سوریا ویو
چقدر بهم میان!
سوریا و کوک نشستن رو مبل و با خانواده سوریا و مامان کوک کلی حرف زدن ...سوریا برای یه کاری رفت توی اتاقش...
کوک:الان فرصت خوبیه...
و کوک هم رفت تو اتاق سوریا
کوک:من الان فهمیدم عوضی(داد)
سوریا:چیو(داد)
و خانواده سوریا و مامان کوک اومدن بالا..
م.س:چی داری میگی پسرم
پ.س:این چه حرفیه
کوک:این ویدئو رو ببینید متوجه میشید
و کوک ویدئو سوریا رو نشون داد که چند سال پیش با یه مرد س*ک*س کرده...
پ.س:دختره من...ای دختر احمق(عصبانی)
م.س:هرزه(عصبانی)
مامان کوک:دخترم...باورم نمیشه...
م.س و پ.س:پسرم تو به ما فهموندی که این دختر برای تو مناسب نیست
پ.س:وسایلتو جمع کن..بعدش سوار ماشین شو...سریع(عصبانی)
سوریا:اما...
م.س:وسایلتو جمع کن(داد)
و سوریا وسایلشو جمع کرد و وهمراه خانواده اش رفت خونه خودشون
مامان:باورم نمیشه....
کوک:حالا فهمیدی...اینم از اینکه میگفتی صلاحتو میدونم(عصبانی)
کپی ممنوع ❌
شرط ۲۸ لایک و ۱۴ کامنت
۱۳.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.