فیک دورایاکی کوچولو پارت ۵
از زبان چیفویو
مایکی از بالای سکو اومد پایین و گفت : از اونجایی که هاناکو عضو جدیده باید یکم باهاش تمرین کنیم همه دُرِ هاناکو جمع شده بودن هانما : میتونی با من تمرین کنی البته من قوی ترم 😏 ولی هاناکو تا هانما رو دید سریع سرخ شد و روش رو برگردوند و گفت : نه ، ممنون . ترجیح میدم با مایکی تمرین کنم 😳🙄 هانما : ای بابا چرا مگه چیکار کردم ؟ 😟 * پرش زمانی به ساعت ۸ *
از زبان هیناتا
بالاخره ساعت ۸ شد . آخيش ! بالاخره بعد از یک ساعت تمرین قراره برم خونه . رفتم سمت چیفویو و با لبخند بهش گفتم : میگم چیفویو جون بریم خونه ؟ 😊 چیفویو ؟ آره بریم 😅 مایکی اومد سمتمون و گفت : بریم قبلش بستنی بخوریم ؟ 😉 گونه هام گل افتاد و گفتم : با باشه 😀 وقتی همه سوار موتور هاشون شدن ، به مایکی گفتم : من کجا بشینم ؟ من که موتور ندارم 😰 مایکی: * خنده های ریز * خب میتونی پشت من بشینی☺️ سرخ شدم و فقط یه چند ثانیه داشتیم به هم نگاه میکردیم که چیفویو گفت : نمیخواد ، میتونی پشت من بشینی 😮💨رفتم رو موتور ، پشت چیفویو نشستم و راه افتادیم . هممون رفتیم بستنی گرفتیم ، وقتی داشتیم میخوردیم یه دفعه یه اتسه ی کوچولو کردم ( مثلا استه اش یه اتسه ی ریز و بامزه بود ، حالا هرجور میخواین تصور کنین 😂 ) همه جز هانما و کیساکی خندیدن و منم گونه هام گل انداخت . چیفویو : اگه سردته لازم نیست بخوریش 🤣 مایکی : آره 🤣 هانما : چه اَتسه ی بامزه ای ، دوست دارم بدونم اگه اتسه کردنت انقدر تحریک کننده است وقتی زیرم ناله کنی صدات چه شکلی میشه (این جمله آخری رو زیر لب گفت و چون کنار هاناکو وایستاده بود فقط هاناکو شنید 🙄)
از زبان راوی
هاناکو که گوجه رو هم رد کرده بود : جا جا جانم ؟ 😳😀 هانما : آها هیچی بستنیت رو بخور ، ولی امشب قراره یه چیز دیگه هم بخوری ولی اینیکی خیلی خوش مزه نیست فهمیدی ؟ ( این جمله آخری رو بازم با همون صدا گفت و منظورش چیزش بود 🙄 ) این دفعه هاناکو جیغ فرا بنفش کشید و رفت سمت چیفویو . چیفویو : چرا جیغ میکشی کر شدم 😣 هاناکو : تو ذهن اون دراز انسان نما چی میگذره ؟ 😱 چیفویو : ها ؟ 😐 هاناکو : آهان چیزه منظورم نردبون انسان نما بود ، همون هانما ی خودمون 😊 چیفویو : آها 😅😶😳 مایکی درحال خوردن بستنی دورایاکی : اوهوم ... بهتر ه ... خیلی نز .... دیکش ... نشی .... حرف ... هاش خیلی ... مناسبت ... نیست ( یعنی فقط تویی که میدونی چی برا اون بدبخت که هنوز نوجوونه خوبه ؟ 😑 ) دراکن: حتی تو بستنیت هم دورایاکیه ؟! 😱 مایکی: وقتی خیلی دورایاکی بِدوستی همین میشه دیگه 😊 دراکن : 😐 و خلاصه یکم بعد حرفاشون تموم شد و همه رفتن خونه و کُپیدن چیز ببخشید خوابیدن 😁 * فردا در گنگ * همه یه چیزی دیدن که از شدت جر خوردگی خواستن همون لحظه خودکشی کنن ، هانما داشت ...
مایکی از بالای سکو اومد پایین و گفت : از اونجایی که هاناکو عضو جدیده باید یکم باهاش تمرین کنیم همه دُرِ هاناکو جمع شده بودن هانما : میتونی با من تمرین کنی البته من قوی ترم 😏 ولی هاناکو تا هانما رو دید سریع سرخ شد و روش رو برگردوند و گفت : نه ، ممنون . ترجیح میدم با مایکی تمرین کنم 😳🙄 هانما : ای بابا چرا مگه چیکار کردم ؟ 😟 * پرش زمانی به ساعت ۸ *
از زبان هیناتا
بالاخره ساعت ۸ شد . آخيش ! بالاخره بعد از یک ساعت تمرین قراره برم خونه . رفتم سمت چیفویو و با لبخند بهش گفتم : میگم چیفویو جون بریم خونه ؟ 😊 چیفویو ؟ آره بریم 😅 مایکی اومد سمتمون و گفت : بریم قبلش بستنی بخوریم ؟ 😉 گونه هام گل افتاد و گفتم : با باشه 😀 وقتی همه سوار موتور هاشون شدن ، به مایکی گفتم : من کجا بشینم ؟ من که موتور ندارم 😰 مایکی: * خنده های ریز * خب میتونی پشت من بشینی☺️ سرخ شدم و فقط یه چند ثانیه داشتیم به هم نگاه میکردیم که چیفویو گفت : نمیخواد ، میتونی پشت من بشینی 😮💨رفتم رو موتور ، پشت چیفویو نشستم و راه افتادیم . هممون رفتیم بستنی گرفتیم ، وقتی داشتیم میخوردیم یه دفعه یه اتسه ی کوچولو کردم ( مثلا استه اش یه اتسه ی ریز و بامزه بود ، حالا هرجور میخواین تصور کنین 😂 ) همه جز هانما و کیساکی خندیدن و منم گونه هام گل انداخت . چیفویو : اگه سردته لازم نیست بخوریش 🤣 مایکی : آره 🤣 هانما : چه اَتسه ی بامزه ای ، دوست دارم بدونم اگه اتسه کردنت انقدر تحریک کننده است وقتی زیرم ناله کنی صدات چه شکلی میشه (این جمله آخری رو زیر لب گفت و چون کنار هاناکو وایستاده بود فقط هاناکو شنید 🙄)
از زبان راوی
هاناکو که گوجه رو هم رد کرده بود : جا جا جانم ؟ 😳😀 هانما : آها هیچی بستنیت رو بخور ، ولی امشب قراره یه چیز دیگه هم بخوری ولی اینیکی خیلی خوش مزه نیست فهمیدی ؟ ( این جمله آخری رو بازم با همون صدا گفت و منظورش چیزش بود 🙄 ) این دفعه هاناکو جیغ فرا بنفش کشید و رفت سمت چیفویو . چیفویو : چرا جیغ میکشی کر شدم 😣 هاناکو : تو ذهن اون دراز انسان نما چی میگذره ؟ 😱 چیفویو : ها ؟ 😐 هاناکو : آهان چیزه منظورم نردبون انسان نما بود ، همون هانما ی خودمون 😊 چیفویو : آها 😅😶😳 مایکی درحال خوردن بستنی دورایاکی : اوهوم ... بهتر ه ... خیلی نز .... دیکش ... نشی .... حرف ... هاش خیلی ... مناسبت ... نیست ( یعنی فقط تویی که میدونی چی برا اون بدبخت که هنوز نوجوونه خوبه ؟ 😑 ) دراکن: حتی تو بستنیت هم دورایاکیه ؟! 😱 مایکی: وقتی خیلی دورایاکی بِدوستی همین میشه دیگه 😊 دراکن : 😐 و خلاصه یکم بعد حرفاشون تموم شد و همه رفتن خونه و کُپیدن چیز ببخشید خوابیدن 😁 * فردا در گنگ * همه یه چیزی دیدن که از شدت جر خوردگی خواستن همون لحظه خودکشی کنن ، هانما داشت ...
۲.۹k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.