jinus p53
نتیجه آزمایش رو توی دستش فشرد و با قدمای بلند وارد دفترش شد ، عصبی و کلافه بود و با دیدن چشمای گریون کارولین نفس حرصی کشید و سمت میزش رفت که دستش گرفته شد
"رئیس غلط کردم ، لطفا منو اخراج نکنید من به این کار نیاز دارم!"
پوزخند زد و دستش رو بیرون کشید
" اون موقع که سعی میکردی پسرا رو وسوسه کنی و نیاز و توی هلدینگ من بیاری و بد نامش کنی به اینجا فکرمیکردی؟ شرمنده خانم مین ما از قبول کردن هرزه ها معذوریم " a,t
پشت میز نشست ، نفس کلافه ای کشید که موبایلش زنگ زد
" بیا رستوران ات ، قرارت دیر میشه !"
در رستوران رو باز کرد ، خالی خالی بود و آهنگ آرومی نواخته میشد
چشماش دنبال آدمی می گشت که پشت شخص آشنایی به چشمش خورد ، برگشت و با لبخند عمیق بهش جلو اومد چقدر زیبا بود
بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و یه قدم عقب رفت ، همیشه با لباس های مختلف دیده بودش ولی این خود مردونگی بود! انگار تمام ابهت هر مردی جمع شده بود و اون لحظه به جئون داده شده بود
جلو اومد و کمر لختش رو گرفت و به تنش چسبوند
"واسه همه آن تایمی ، ولی واسه من دیر میکنی ؟" jk
گیج به چشمای درخشان و بی قرار جئون خیره شد و تنش بی صبرانه از این لمس دستای بزرگ و گرم مهمان نوازی میکرد
"پس، جلسه؟" a,t
عرق کرده بود و به سختی تپش قلب های یهوییش رو کنترل میکرد، با اون لباسی که پوشیده بود راحت هیجانش دیده میشد
" یه قرار ملاقات دوتایی ، من و تو تنها! به اندازه کافی با بقیه وقت گذروندیم ؛ میخوام اینجا خودمو تو رو از استرس و هیجان پر کنم" jk
برگه ای از جیب پشتش در آورد سمتش گرفت و همزمان زیر گردنش رفت
" آزاد شدنت مبارک دختر کوچولو !" jk
برگه رو نگاه میکرد و خط آخر رو خوند ، حکم اعدام اونا بود و آزادی برای همیشه خودش و برادرش!
" امروز بعد این همه دوری ، نوبت عاشقانه های من و توئه" jk
گردنش رو بوسه ی ریزی گذاشت و چشمای قرمزش رو دید ، آروم لبخند زد و اشاره ای به دستش کرد
" ما نیاز به نامزدی نداریم، تو خیلی وقته جای من اینکارو کردی ؛ پس فقط میخوام مطمئن بشم... حست مثل منه ؛ تو هم مثل من عاشقی و به این دیوانگی اعتراف کنی " jk
یاد چند ساعت پیش افتاد ، لبخند مهربون روان شناسی که ۱۶ سال همدمش بود و گفته هاش ...
" باورم نمیشه ات با توجه نوشته هات.. تو عاشقی کی انقدر بزرگ شدی؟ من بعد از ۱۶ سال دارم عاشق شدنت رو میبینم و این ذوق واسم مادرانس تبریک میگم!"
لب های خشکش رو تر کرد اما نتونست حرفی بزنه ، سرش رو پایین انداخت و برکه داخل جیبش رو بیرون آورد و توی دستای جئون گذاشت ، لبخند روی لب های خشک از استرس نشست
"از امشب تو دیگه واقعا مال منی "jk
و در آخر بعد از فشردن ماشه لب هایش تمام درست و نادرست ها پایان داد .
_end_
"رئیس غلط کردم ، لطفا منو اخراج نکنید من به این کار نیاز دارم!"
پوزخند زد و دستش رو بیرون کشید
" اون موقع که سعی میکردی پسرا رو وسوسه کنی و نیاز و توی هلدینگ من بیاری و بد نامش کنی به اینجا فکرمیکردی؟ شرمنده خانم مین ما از قبول کردن هرزه ها معذوریم " a,t
پشت میز نشست ، نفس کلافه ای کشید که موبایلش زنگ زد
" بیا رستوران ات ، قرارت دیر میشه !"
در رستوران رو باز کرد ، خالی خالی بود و آهنگ آرومی نواخته میشد
چشماش دنبال آدمی می گشت که پشت شخص آشنایی به چشمش خورد ، برگشت و با لبخند عمیق بهش جلو اومد چقدر زیبا بود
بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و یه قدم عقب رفت ، همیشه با لباس های مختلف دیده بودش ولی این خود مردونگی بود! انگار تمام ابهت هر مردی جمع شده بود و اون لحظه به جئون داده شده بود
جلو اومد و کمر لختش رو گرفت و به تنش چسبوند
"واسه همه آن تایمی ، ولی واسه من دیر میکنی ؟" jk
گیج به چشمای درخشان و بی قرار جئون خیره شد و تنش بی صبرانه از این لمس دستای بزرگ و گرم مهمان نوازی میکرد
"پس، جلسه؟" a,t
عرق کرده بود و به سختی تپش قلب های یهوییش رو کنترل میکرد، با اون لباسی که پوشیده بود راحت هیجانش دیده میشد
" یه قرار ملاقات دوتایی ، من و تو تنها! به اندازه کافی با بقیه وقت گذروندیم ؛ میخوام اینجا خودمو تو رو از استرس و هیجان پر کنم" jk
برگه ای از جیب پشتش در آورد سمتش گرفت و همزمان زیر گردنش رفت
" آزاد شدنت مبارک دختر کوچولو !" jk
برگه رو نگاه میکرد و خط آخر رو خوند ، حکم اعدام اونا بود و آزادی برای همیشه خودش و برادرش!
" امروز بعد این همه دوری ، نوبت عاشقانه های من و توئه" jk
گردنش رو بوسه ی ریزی گذاشت و چشمای قرمزش رو دید ، آروم لبخند زد و اشاره ای به دستش کرد
" ما نیاز به نامزدی نداریم، تو خیلی وقته جای من اینکارو کردی ؛ پس فقط میخوام مطمئن بشم... حست مثل منه ؛ تو هم مثل من عاشقی و به این دیوانگی اعتراف کنی " jk
یاد چند ساعت پیش افتاد ، لبخند مهربون روان شناسی که ۱۶ سال همدمش بود و گفته هاش ...
" باورم نمیشه ات با توجه نوشته هات.. تو عاشقی کی انقدر بزرگ شدی؟ من بعد از ۱۶ سال دارم عاشق شدنت رو میبینم و این ذوق واسم مادرانس تبریک میگم!"
لب های خشکش رو تر کرد اما نتونست حرفی بزنه ، سرش رو پایین انداخت و برکه داخل جیبش رو بیرون آورد و توی دستای جئون گذاشت ، لبخند روی لب های خشک از استرس نشست
"از امشب تو دیگه واقعا مال منی "jk
و در آخر بعد از فشردن ماشه لب هایش تمام درست و نادرست ها پایان داد .
_end_
۵۶.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.