DOCTORS OF GONGILL🥼part 67
نفس عمیقی کشید و با اعتماد به نفس دستگیره را پایین کشید و پا به داخل دفتر گذاشت.
دست هایش را بهم قالب کرد و جلوی میز مدیر ایستاد.
جیم جی از روی صندلی اش بلند شد و مقداری نوشیدنی برای خودش ریخت. به لبه ی میز
تکیه داد و جرئه ای از نوشیدنی اش خورد.
+ رزیدنت سال اولی هان جی هیون. درست میگم؟
_ بله.
جیم جی لیوانش را روی میز گذاشت و دست به سینه به جی هیون خیره شد اما جی هیون به
روبرویش نگاه میکرد.
+ میدونی برای چی اینجایی؟
_ راستش... نه.
+ جالبه. چون تقریبا همه داخل بیمارستان دارن درباره ی تو صحبت میکنن.
_ واقعا؟! خبر نداشتم.
جیم جی پوزخندی زد و گفت: رزیدنتی که توانست بیمار درحال مرگی را نجات دهد اما این
کار به قیمت از دست دادن کارش تمام شد.
جیم جی شروع کرد به دست زدن.
+ راه خوبی رو برای جلب توجه انتخاب نکردی انترن.
_ این چیزیه که شما فکر میکنید قربان.
جیم جی دست هایش را مشت کرد و داد زد: فکر کردی دارم باهات شوخی میکنم؟ً!
_ من اینو نگفتم.
+ هان جی هیون! نزدیک بود یکی رو بکشی. متوجی؟
_ اما نجاتش دادم.
+ اما ممکن بود بمیره. به خاطر تو!
_ اما زنده ست. سالم و سرحال!
جیم جی دندان های نیشش را نشان داد و گفت: تو خیلی گستاخی.
جی هیون باالخره با رئیس چشم تو چشم شد و گفت: یه بار یکی بهم گفت یه دکتر بدون اعتماد
به نفس هیچه. این شجاعتی که االن دارید از من میبیند، اسمش اعتماد به نفسه نه گستاخی.
+ اوه تحت تاثیر قرار گرفتم اما اون بهت نگفته یه دکتر باید به قوانین هم پایبند باشه؟
_ چیزی که از قوانین مهم تره زندگی اداماست قربان. اگه من در اون موقعیت هیچ کاری
نمیکردم صد در صد اون مرد االن تو سردخونه بود. درضمن فکر میکنم مقصر اصلی شمایید.
چون اونموقع تمام دکتر های بخش ما در حال نوشیدن و خوردن گوشت با شما بودن. درست
نمیگم؟
جیم جی با چشمان گرد فقط به ان دختر خیره شده بود. او کم اورده بود و نمیدانست چه بگوید.
--
یونگی وارد اتاق رزیدنت ها شد و دسته ی شیری که در دستش بود را روی میز جی هیون
گذاشت.
جی هیون نگاهش را از دفترش گرفت و با تعجب به یونگی نگاه کرد.
_ این چیه؟!
+ جایزه چون تونستی زنده از اتاق رئیس بیرون بیای.
_ اصلا سخت نبود....
دست هایش را بهم قالب کرد و جلوی میز مدیر ایستاد.
جیم جی از روی صندلی اش بلند شد و مقداری نوشیدنی برای خودش ریخت. به لبه ی میز
تکیه داد و جرئه ای از نوشیدنی اش خورد.
+ رزیدنت سال اولی هان جی هیون. درست میگم؟
_ بله.
جیم جی لیوانش را روی میز گذاشت و دست به سینه به جی هیون خیره شد اما جی هیون به
روبرویش نگاه میکرد.
+ میدونی برای چی اینجایی؟
_ راستش... نه.
+ جالبه. چون تقریبا همه داخل بیمارستان دارن درباره ی تو صحبت میکنن.
_ واقعا؟! خبر نداشتم.
جیم جی پوزخندی زد و گفت: رزیدنتی که توانست بیمار درحال مرگی را نجات دهد اما این
کار به قیمت از دست دادن کارش تمام شد.
جیم جی شروع کرد به دست زدن.
+ راه خوبی رو برای جلب توجه انتخاب نکردی انترن.
_ این چیزیه که شما فکر میکنید قربان.
جیم جی دست هایش را مشت کرد و داد زد: فکر کردی دارم باهات شوخی میکنم؟ً!
_ من اینو نگفتم.
+ هان جی هیون! نزدیک بود یکی رو بکشی. متوجی؟
_ اما نجاتش دادم.
+ اما ممکن بود بمیره. به خاطر تو!
_ اما زنده ست. سالم و سرحال!
جیم جی دندان های نیشش را نشان داد و گفت: تو خیلی گستاخی.
جی هیون باالخره با رئیس چشم تو چشم شد و گفت: یه بار یکی بهم گفت یه دکتر بدون اعتماد
به نفس هیچه. این شجاعتی که االن دارید از من میبیند، اسمش اعتماد به نفسه نه گستاخی.
+ اوه تحت تاثیر قرار گرفتم اما اون بهت نگفته یه دکتر باید به قوانین هم پایبند باشه؟
_ چیزی که از قوانین مهم تره زندگی اداماست قربان. اگه من در اون موقعیت هیچ کاری
نمیکردم صد در صد اون مرد االن تو سردخونه بود. درضمن فکر میکنم مقصر اصلی شمایید.
چون اونموقع تمام دکتر های بخش ما در حال نوشیدن و خوردن گوشت با شما بودن. درست
نمیگم؟
جیم جی با چشمان گرد فقط به ان دختر خیره شده بود. او کم اورده بود و نمیدانست چه بگوید.
--
یونگی وارد اتاق رزیدنت ها شد و دسته ی شیری که در دستش بود را روی میز جی هیون
گذاشت.
جی هیون نگاهش را از دفترش گرفت و با تعجب به یونگی نگاه کرد.
_ این چیه؟!
+ جایزه چون تونستی زنده از اتاق رئیس بیرون بیای.
_ اصلا سخت نبود....
۱۹.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.