زندگی مخفی پارت شصت و هشت بخش دوم
تهیونگ:نونا من من تمام این مدت فکر میکردم تو مردی
لیسا من من دیگه......
یجی:هیونجین......
تهیونگ:خب متاسفانه هیونجین در دسترس نمیباشد لطفاً بعدا تماس بگیرید
ف....ا..ک....یو
بعد چیزی خورد توی سرم و دیگه سیاهیی
................
یجی:کوک ...کوک....دونسنگمو دونسنگممم
جونگکوک:قول میدم نجاتشون بدم
هم هیونجین هم تهیونگ
فلیکس:دستاتون بالا
یونگی با تفنگ زد روی گردنش و بی هوشش کرد
یونگی:بچه ها بریم
منو یجی دویدیم دنبالش
و سوار ماشین شدیم
...خونه....
یجی: لیا
لیا.....هیونجین.....منو ول....نکرده....بود.....
اون....اون فقط....فکر....میکرد مردم
جونگکوک: رابطه ی بین تو و هیونجین چیه
چریونگ:یجی و هیونجین خواهر و برادر دوقلو هستن
هوانگ یجی
هوانگ هیونجین....
یونگی:خب بچه ها ما امروز........
............
ادامه دارد.......
لیسا من من دیگه......
یجی:هیونجین......
تهیونگ:خب متاسفانه هیونجین در دسترس نمیباشد لطفاً بعدا تماس بگیرید
ف....ا..ک....یو
بعد چیزی خورد توی سرم و دیگه سیاهیی
................
یجی:کوک ...کوک....دونسنگمو دونسنگممم
جونگکوک:قول میدم نجاتشون بدم
هم هیونجین هم تهیونگ
فلیکس:دستاتون بالا
یونگی با تفنگ زد روی گردنش و بی هوشش کرد
یونگی:بچه ها بریم
منو یجی دویدیم دنبالش
و سوار ماشین شدیم
...خونه....
یجی: لیا
لیا.....هیونجین.....منو ول....نکرده....بود.....
اون....اون فقط....فکر....میکرد مردم
جونگکوک: رابطه ی بین تو و هیونجین چیه
چریونگ:یجی و هیونجین خواهر و برادر دوقلو هستن
هوانگ یجی
هوانگ هیونجین....
یونگی:خب بچه ها ما امروز........
............
ادامه دارد.......
۳.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.