فیک ملاقات کوتاه پارت ۱۰
فردا..
#ا.ت
یکم با تاخیر رسید سر کلاس..
چون خواب مونده بود و دیشب دیر به آغوش تخت رفته بود..😐👌🏼..
وقتی رسید توی مدرسه بچه هارو دید که دم در دفتر ایستادن و پچ پچ میکنن..
جویا احوال شد..
متوجه شد تهیونگ و یونگی و چندتا از بچه ها توی دفتر هستند..
هوفی کشید و بیخیال ، و خوشحال از اینکه کلاس شروع نشده به سمت نیمکتش حرکت کرد..
مطمئن بود باز دوباره یا دعوا شده یا از این لوس بازیا مسخره که بچه هارو به دفتر کشونده..
شایی وارد کلاس شد..
سمت ا.ت رفت..
_میدونی که قضیه چیه ن؟
+نه..چطور مگه؟..حتما باز دعوا شده دیگه..
_آره..ولی تو که میدونی وضعیت یونگی چطوریه ن؟این یه دعوا ساده نبود..بهت پیشنهاد میکنم طرف اونو نگیری..
مدیر با عصبانیت از دفتر خارج شد..از پنجره کلاس تمام واقعیت رو به وضوح میشد دید!
سرمو گذاشتم روی میز..خیلی درد میکرد..چشام سنگین شد که در با شدت کوبیده شد بی دیوار..
تهیونگ./(با فریاد)پاشو بروووو دفتر..همین الان..!!!
ادامه دارد...
#ا.ت
یکم با تاخیر رسید سر کلاس..
چون خواب مونده بود و دیشب دیر به آغوش تخت رفته بود..😐👌🏼..
وقتی رسید توی مدرسه بچه هارو دید که دم در دفتر ایستادن و پچ پچ میکنن..
جویا احوال شد..
متوجه شد تهیونگ و یونگی و چندتا از بچه ها توی دفتر هستند..
هوفی کشید و بیخیال ، و خوشحال از اینکه کلاس شروع نشده به سمت نیمکتش حرکت کرد..
مطمئن بود باز دوباره یا دعوا شده یا از این لوس بازیا مسخره که بچه هارو به دفتر کشونده..
شایی وارد کلاس شد..
سمت ا.ت رفت..
_میدونی که قضیه چیه ن؟
+نه..چطور مگه؟..حتما باز دعوا شده دیگه..
_آره..ولی تو که میدونی وضعیت یونگی چطوریه ن؟این یه دعوا ساده نبود..بهت پیشنهاد میکنم طرف اونو نگیری..
مدیر با عصبانیت از دفتر خارج شد..از پنجره کلاس تمام واقعیت رو به وضوح میشد دید!
سرمو گذاشتم روی میز..خیلی درد میکرد..چشام سنگین شد که در با شدت کوبیده شد بی دیوار..
تهیونگ./(با فریاد)پاشو بروووو دفتر..همین الان..!!!
ادامه دارد...
۲۷.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۰