هم کلاسی مافیا p5
هم کلاسی مافیا p5
صبح پاشدم رفتم مدرسه امروز روز آخرم بود که اومدم توی این مدرسه قرار بود انتقالی بگیرم به معلمم گفتم و معلمم هم توی کلاس گفت
معلم: بچها ات قرارع از این مدرسه بره امیدوارم از ما بدی ای ندیده باشی دخترم
ات: ممنونم اقای سوجون
چن ساعت بعد
ته ویو
یعنی چی ات میخواد بره کجا آخه شاید بخاطره منه واقعا من خیلی اذیتش می کنم
دوسال بعد
توی این دو سال از تهیونگ هیچ خبری نداشتم توی این چن سال داخله یه کافه کار میکردم که پول خیلی خوبی در می ارم
داشتم سفارش های مشتری هارو آماده می کردم که یهو یکی دستمال گذاشت روی دهنم و تاریکی
دوزتان داستان از اینجا شروع میشه🤌🏻
صبح پاشدم رفتم مدرسه امروز روز آخرم بود که اومدم توی این مدرسه قرار بود انتقالی بگیرم به معلمم گفتم و معلمم هم توی کلاس گفت
معلم: بچها ات قرارع از این مدرسه بره امیدوارم از ما بدی ای ندیده باشی دخترم
ات: ممنونم اقای سوجون
چن ساعت بعد
ته ویو
یعنی چی ات میخواد بره کجا آخه شاید بخاطره منه واقعا من خیلی اذیتش می کنم
دوسال بعد
توی این دو سال از تهیونگ هیچ خبری نداشتم توی این چن سال داخله یه کافه کار میکردم که پول خیلی خوبی در می ارم
داشتم سفارش های مشتری هارو آماده می کردم که یهو یکی دستمال گذاشت روی دهنم و تاریکی
دوزتان داستان از اینجا شروع میشه🤌🏻
۸.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.