معشوقه مافیا
+من خوبم (یه لبخند فیک)
_هووم خوبه بیا بریم بالا
+یکم ترسیدم ولی به خاطر جون خانوادم رفتم آخه من که غیر از اونا کسی رو نداشتم رفتیم تو اتاقش همه چی مشکی و دارک بود چقدر خفن این درست سلیقش مث منه (اتاق ات هم همینجوری هست)
رفتیم نشستیم رو تخت
_خب فرشته من یکم از خودت برام بگو
+چی میخوای بدونی
_همه چی رو اول اینکه چند سالته درس میخونی یا نه
+۲۳سالمه نه درس نمیخونم یعنی لیسانسمو که گرفتم ول کردم درسمو
_اها اوکی منم۲۷ سالمه
+خوبه ولی یکم زیادی ازم بزرگتری
_برام مهم نیس من فقط تو رو میخوام هر چقدر هم که ازت بزرگتر باشم(با اخم)
+گفتم باشه بابا چرا اعصبانی میشی حالا پوستت چروک میشه ها(با نیش خنده)
_من اعصبانی نیستم ببند نیشتو در ضمن تا وقتی که بابا و داداشت پیش من هستن خودتم همینجایی تو خونتون تنهایی پس پیش من میمونی
+گفتم عمرا من همین امشب میرم خونه خودمون
_اگه من گذاشتم باشه برو
+مثلاً میخوای چیکار کنی
_مث اینکه یادت رفته بابا و داداشت پیش من هستن اگه یکی از کارایی که میکنم انجام ندی میفرستمشون اون دنیا(با داد و اعصبانیت)
+وقتی میدیدم هر غلطی میخواد بکنه و من قبول نمیکنم و با جون داداش و بابام تهدیدم میکنه انگار با خنجر میزدن تو قلبم و اشکام روی گونه هامو خیس کرد
بلند شد رفت بیرون و درو از پشت قفل کرد...
_هووم خوبه بیا بریم بالا
+یکم ترسیدم ولی به خاطر جون خانوادم رفتم آخه من که غیر از اونا کسی رو نداشتم رفتیم تو اتاقش همه چی مشکی و دارک بود چقدر خفن این درست سلیقش مث منه (اتاق ات هم همینجوری هست)
رفتیم نشستیم رو تخت
_خب فرشته من یکم از خودت برام بگو
+چی میخوای بدونی
_همه چی رو اول اینکه چند سالته درس میخونی یا نه
+۲۳سالمه نه درس نمیخونم یعنی لیسانسمو که گرفتم ول کردم درسمو
_اها اوکی منم۲۷ سالمه
+خوبه ولی یکم زیادی ازم بزرگتری
_برام مهم نیس من فقط تو رو میخوام هر چقدر هم که ازت بزرگتر باشم(با اخم)
+گفتم باشه بابا چرا اعصبانی میشی حالا پوستت چروک میشه ها(با نیش خنده)
_من اعصبانی نیستم ببند نیشتو در ضمن تا وقتی که بابا و داداشت پیش من هستن خودتم همینجایی تو خونتون تنهایی پس پیش من میمونی
+گفتم عمرا من همین امشب میرم خونه خودمون
_اگه من گذاشتم باشه برو
+مثلاً میخوای چیکار کنی
_مث اینکه یادت رفته بابا و داداشت پیش من هستن اگه یکی از کارایی که میکنم انجام ندی میفرستمشون اون دنیا(با داد و اعصبانیت)
+وقتی میدیدم هر غلطی میخواد بکنه و من قبول نمیکنم و با جون داداش و بابام تهدیدم میکنه انگار با خنجر میزدن تو قلبم و اشکام روی گونه هامو خیس کرد
بلند شد رفت بیرون و درو از پشت قفل کرد...
۱۴.۴k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.