رمان قلب سیاه 🖤
رمان قلب سیاه 🖤
Part 20
#ارسلان
خدایاااااا من دیانا مو از تو میخام سلامتیش از تو میخام
از توی خیابون رد شدم که یه ماشین زد بهم و بیهوش شدم
متین: هرچی به ارسلان زنو میزنم جواب نمیده
عسل: خیلی عصبانی بود نکنه اتفاقی براش افتاده
محراب: عسل راسس میگ بزار زنگش بزنم
بعد از چن تا بوق جواب داد یه خانومی بود
محراب: سلام ببخشید موبایل ارسلان دست شما چیکار میکنه
پرستار: سلام ایشون تصادف کردن شما نسبتی باهاشون دارین
محراب : چ.. یچی. چی من رفیقشم
پرستار : اوک در دسترس باشین شاید بهتون نیاز شد
محراب: ممنون
بچه ها ارسلان تصادف کرده
مهشاد: چی چرا
محراب: نمد
نیکا: وایییی خدا بخیر کنه
دکتر :همراه خانم رحیمی
همه بچه ها رفتن سمتش
دکتر : شما میخاین بیمارتون عمل کنن؟
نیکا: میشه خودتو بهش بگین و خودتو ازش بپرسین
دکتر : حتما
نیکا: ممنون
پانیذ: دیانا من دیگ برم دکتر گف زیاد اینجا نمونم
دیانا: مرسی
پانیذ : زود خوب شیا
دیانا: باشه
پانیذ : اومدم بیرون نشستن رو صندلی گریه کردم
رضا: پانی چی شده فدت شم نبینم اشکتو
پانیذ: دیانا هیچی نمیدونه راجبه عملش میگف پاهاش حس نمیکنه
رضا: دکتر که گف
پانیذ: اگر عمل کنه و فلج شه چی
مهشاد: پانی ما فقط باید دعا کنیم
عسل: باید امیدوار باشیم و هم رو نا امید نکنیم
نیکا : بچه ها ارسلان اومد
پانیذ: مگ داداشم چی شده
رضا : تصادف کرده
پانیذ: چیییی
دویدم سمت ارسلان
اورژانس : برید کنار...
Part 20
#ارسلان
خدایاااااا من دیانا مو از تو میخام سلامتیش از تو میخام
از توی خیابون رد شدم که یه ماشین زد بهم و بیهوش شدم
متین: هرچی به ارسلان زنو میزنم جواب نمیده
عسل: خیلی عصبانی بود نکنه اتفاقی براش افتاده
محراب: عسل راسس میگ بزار زنگش بزنم
بعد از چن تا بوق جواب داد یه خانومی بود
محراب: سلام ببخشید موبایل ارسلان دست شما چیکار میکنه
پرستار: سلام ایشون تصادف کردن شما نسبتی باهاشون دارین
محراب : چ.. یچی. چی من رفیقشم
پرستار : اوک در دسترس باشین شاید بهتون نیاز شد
محراب: ممنون
بچه ها ارسلان تصادف کرده
مهشاد: چی چرا
محراب: نمد
نیکا: وایییی خدا بخیر کنه
دکتر :همراه خانم رحیمی
همه بچه ها رفتن سمتش
دکتر : شما میخاین بیمارتون عمل کنن؟
نیکا: میشه خودتو بهش بگین و خودتو ازش بپرسین
دکتر : حتما
نیکا: ممنون
پانیذ: دیانا من دیگ برم دکتر گف زیاد اینجا نمونم
دیانا: مرسی
پانیذ : زود خوب شیا
دیانا: باشه
پانیذ : اومدم بیرون نشستن رو صندلی گریه کردم
رضا: پانی چی شده فدت شم نبینم اشکتو
پانیذ: دیانا هیچی نمیدونه راجبه عملش میگف پاهاش حس نمیکنه
رضا: دکتر که گف
پانیذ: اگر عمل کنه و فلج شه چی
مهشاد: پانی ما فقط باید دعا کنیم
عسل: باید امیدوار باشیم و هم رو نا امید نکنیم
نیکا : بچه ها ارسلان اومد
پانیذ: مگ داداشم چی شده
رضا : تصادف کرده
پانیذ: چیییی
دویدم سمت ارسلان
اورژانس : برید کنار...
۱۱.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.