p14 اسلاید دوم:پسر ته و ات (تهجین)
۱ سال با تموم خوبیا و بدیاش گذشت و پسرمون بدنیا اومد....
۲ ماه امریکا پیش پدر و مادر و خواهر ته بودیم و بعدش باز اومدیم سئول تو راه بودیم و قرار بود برای اولین بار سه تایی بریم خرید...
همیشه بادیگاردا خریدارو انجام میدادن اما این سری...قرار بود خودمون بریم فروشگاه...
تو ماشین نشستیم و تهیونگ به سمت بزرگترین فروشگاه سئول راه افتاد...
منم زیار راضی نبودم....بالاخره بچه کوچیک داریم و اذیت میکنه...
تهجین تو بغلم بود و داشت با دستبندی که تو دستم بود بازی میکرد...تازه ۷ ماهش شده و داره دندون در میاره....سر اون خیلی اذیت میکنه و همه چی رو میخوره...
+ته....این گریه میکنه...
نمیتونیم بریم خرید...
من نمیتونم زیاد با این راه بیام...
_ات...این به این آرومی...
اذیت نمیکنه که...
+ببین این بچس...دستش به سمت هرچی برع برش میداره...
_بر داره! دوست داره برداره...
و دستشو سمت لپ تهجین برد...
_مگه نه؟
+تهجین...نخور اینو مامان ...این کثیفه..
_اصلا هم اذیت نمیکنه....شیر هم تازه خورده....
ولی کپی خودمه ها...
+اوهوم خیلی...
دندون گیرشو کردم تو دهنش و هی اونو گاز میگرفت...
+بمیرم الهی...لثه هاش قرمز شده...
_اشکال نداره بابایی...دندونات هم درمیاد...
........
+ته فک کنم دیگه چیزی لازم نداریم....
تو قفسه لوازم های بهداشتی بودیم ....
_پد بهداشتی برداشتی؟
+اوهه یادم رفت....
تهجین رو دادم بغل تهیونگ و ۴ بسته پد برداشتم...چون نزدیک پریودم بود...
+خب برداشتم...
تهجین رو از بغل ته گرفتم....سمت شونم خم شد و هی لباسمو گاز میگرفت...
+ نخور اینو...اه
از دهنش کشیدم بیرون که نق نقش در اومد...
_ات چیکارش داری؟
+به من چه خب...مگه تقصیر منه...
_اره داری هرچیزی رو از دهنش میکشی بیرون..
خب لثه ش درد میکنه دیگه...
+مریض میشه اینجوری!
_نمیشه...فقط داری اذیتش میکنی...
+ من اذیتش نکردم....
از بچگی تو بحثا کم میاوردم و آخرش گریه بود..
_ ات بس کن...
بدش به من بچرو...فقط بلده گریشو در بیاره...
بچرو از بغلم گرفت و گذاشت رو شونش و با دستش میزد پشتش.....
دیگه آروم شده بود...
سرش رو شونه تهیونگ بود و به من که عقبشون راه میومدم نگاه میکرد و میخندید....
نا خود آگاه با دیدن خنده هاش لبخند زدم که اون قطره اشکم سر خورد رو گونم و زود پاکش کردم... تهجین هم با صدا میخندید..
سرشو بر گردوند و هر چی تو قفسه ها بود که خوشش میومد دستشو میزد بهشون و اونا میوفتادن زمین..
+نکن مامان...
اونامیوفتادن زمین و این میخندید و ته هم بهش میخندید..
_نکن تهجین...
و زد یه نوار بهداشتی دیگه افتاد زمین...
+میگممم نکنن..!
ته میشه فاصله بگیری از قفسه ها؟(عصبی و خنده دار)
_(میخنده)
+....
یکم رفتیم جلو تر و دیدم یه چیز پاکتی افتاد تو سبد..
سرمو اوردم بالا دیدم تهجینه و داره میخنده..
اوه کا*ندوم بود!
میخواستم تا تهیونگ برنگشته بزارم جاش...
۲ ماه امریکا پیش پدر و مادر و خواهر ته بودیم و بعدش باز اومدیم سئول تو راه بودیم و قرار بود برای اولین بار سه تایی بریم خرید...
همیشه بادیگاردا خریدارو انجام میدادن اما این سری...قرار بود خودمون بریم فروشگاه...
تو ماشین نشستیم و تهیونگ به سمت بزرگترین فروشگاه سئول راه افتاد...
منم زیار راضی نبودم....بالاخره بچه کوچیک داریم و اذیت میکنه...
تهجین تو بغلم بود و داشت با دستبندی که تو دستم بود بازی میکرد...تازه ۷ ماهش شده و داره دندون در میاره....سر اون خیلی اذیت میکنه و همه چی رو میخوره...
+ته....این گریه میکنه...
نمیتونیم بریم خرید...
من نمیتونم زیاد با این راه بیام...
_ات...این به این آرومی...
اذیت نمیکنه که...
+ببین این بچس...دستش به سمت هرچی برع برش میداره...
_بر داره! دوست داره برداره...
و دستشو سمت لپ تهجین برد...
_مگه نه؟
+تهجین...نخور اینو مامان ...این کثیفه..
_اصلا هم اذیت نمیکنه....شیر هم تازه خورده....
ولی کپی خودمه ها...
+اوهوم خیلی...
دندون گیرشو کردم تو دهنش و هی اونو گاز میگرفت...
+بمیرم الهی...لثه هاش قرمز شده...
_اشکال نداره بابایی...دندونات هم درمیاد...
........
+ته فک کنم دیگه چیزی لازم نداریم....
تو قفسه لوازم های بهداشتی بودیم ....
_پد بهداشتی برداشتی؟
+اوهه یادم رفت....
تهجین رو دادم بغل تهیونگ و ۴ بسته پد برداشتم...چون نزدیک پریودم بود...
+خب برداشتم...
تهجین رو از بغل ته گرفتم....سمت شونم خم شد و هی لباسمو گاز میگرفت...
+ نخور اینو...اه
از دهنش کشیدم بیرون که نق نقش در اومد...
_ات چیکارش داری؟
+به من چه خب...مگه تقصیر منه...
_اره داری هرچیزی رو از دهنش میکشی بیرون..
خب لثه ش درد میکنه دیگه...
+مریض میشه اینجوری!
_نمیشه...فقط داری اذیتش میکنی...
+ من اذیتش نکردم....
از بچگی تو بحثا کم میاوردم و آخرش گریه بود..
_ ات بس کن...
بدش به من بچرو...فقط بلده گریشو در بیاره...
بچرو از بغلم گرفت و گذاشت رو شونش و با دستش میزد پشتش.....
دیگه آروم شده بود...
سرش رو شونه تهیونگ بود و به من که عقبشون راه میومدم نگاه میکرد و میخندید....
نا خود آگاه با دیدن خنده هاش لبخند زدم که اون قطره اشکم سر خورد رو گونم و زود پاکش کردم... تهجین هم با صدا میخندید..
سرشو بر گردوند و هر چی تو قفسه ها بود که خوشش میومد دستشو میزد بهشون و اونا میوفتادن زمین..
+نکن مامان...
اونامیوفتادن زمین و این میخندید و ته هم بهش میخندید..
_نکن تهجین...
و زد یه نوار بهداشتی دیگه افتاد زمین...
+میگممم نکنن..!
ته میشه فاصله بگیری از قفسه ها؟(عصبی و خنده دار)
_(میخنده)
+....
یکم رفتیم جلو تر و دیدم یه چیز پاکتی افتاد تو سبد..
سرمو اوردم بالا دیدم تهجینه و داره میخنده..
اوه کا*ندوم بود!
میخواستم تا تهیونگ برنگشته بزارم جاش...
۳۸.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.