part 8
کوک:بیا اینجا کارت دارم
به سمتش رفتم که دستمو کشید و منو تو بغلش انداخت.
از این کارش تعجب کردم.
کوک:دوست دارم
که برگی برام نمونده بود😂
کوک:میشه بشی بانوی این عمارت؟
ات:ولی کوک ما تازه مدتی کمیه ک همو میشناسیم
کوک:شاید تو اره ولی من نه
ات:یعنی چی
کوک:یعنی از وقتی که به خونه اون پیر زن رفتی تا تنها زندگی کنی من حواسم از دور بهت بود یعنی ۷ ماه پس زمان کافی هس
ات:..واقعاااااا
کوک:اوهوم
قبول میکنی؟
ات:مگ میشه پسر به این جذابی رو ردکرد؟
خنده تو گلویی کرد گفت:معلومه ک ن
و ازم جدا شد و به صورتم نگاه کرد
ات:چیزی شده
کوک:ها؟
ات:چیزی روی صورتمه؟
کوک:اره
ات:عه وای چیه؟
کوک:زیبایی
با این حرفش قند تو دلم اب شد و خیلی اروم یه نیشگون ازش گرفتم ک اخی گفت
ات:الکی نگو دیگه اصن محکم نگرفتم و از بغلش بیرون اومدم.
:میرم به کارام برسم
کوک:کدوم کار
ات:باید عمارتو تمیز کنم
کوک:وقتی شدی بانوی این عمارت دیگه نیازی نیس تو هیچکاری بکنی.
ات:واقعا
کوک:اوهوم
راستی امروز مهمون داریم
ات:کی
به سمتش رفتم که دستمو کشید و منو تو بغلش انداخت.
از این کارش تعجب کردم.
کوک:دوست دارم
که برگی برام نمونده بود😂
کوک:میشه بشی بانوی این عمارت؟
ات:ولی کوک ما تازه مدتی کمیه ک همو میشناسیم
کوک:شاید تو اره ولی من نه
ات:یعنی چی
کوک:یعنی از وقتی که به خونه اون پیر زن رفتی تا تنها زندگی کنی من حواسم از دور بهت بود یعنی ۷ ماه پس زمان کافی هس
ات:..واقعاااااا
کوک:اوهوم
قبول میکنی؟
ات:مگ میشه پسر به این جذابی رو ردکرد؟
خنده تو گلویی کرد گفت:معلومه ک ن
و ازم جدا شد و به صورتم نگاه کرد
ات:چیزی شده
کوک:ها؟
ات:چیزی روی صورتمه؟
کوک:اره
ات:عه وای چیه؟
کوک:زیبایی
با این حرفش قند تو دلم اب شد و خیلی اروم یه نیشگون ازش گرفتم ک اخی گفت
ات:الکی نگو دیگه اصن محکم نگرفتم و از بغلش بیرون اومدم.
:میرم به کارام برسم
کوک:کدوم کار
ات:باید عمارتو تمیز کنم
کوک:وقتی شدی بانوی این عمارت دیگه نیازی نیس تو هیچکاری بکنی.
ات:واقعا
کوک:اوهوم
راستی امروز مهمون داریم
ات:کی
۱۰.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.