دو پارتی (وقتی بهت اعتراف میکنه ) پارت ۲ (آخر)
#وانشات
#فلیکس
#یونگ_بوک
+واوووووو......فلیکسسسسس اینجا خیلی خوشگلههههههه
فلیکس لبخندی به تویی که داشتی با ذوق و شوق به اطراف نگاه میکردی زد .
_ اوهوم همینطوره.....اینجا واقعاً زیباست
چشمات به فلیکس دادی که اونم داشت نگاهت میکرد.......نگاهش خاص بود......هیچ وقت اینطوری بهت نگاه نمیکرد......لبخند زده بود و با چشمایی که حس خاصی رو داشتن بهت زل زده بود
_ میخوام بهت یک چیزی نشون بدم.
و اومد دستت رو گرفت و تورو به سمت بالکن توی رستوران برد.....
از اونجایی که رستوران توی قلب کوه بود میتونستین جنگلی که زیر پاهاتون بود رو ببینید.....و این واقعاً زیبا بود
+ خدای من لیکس......این واقعاً بهترین روزمه
همینطوری داشتی به فضای بیرون نگاه میکردی که متوجه شدی فلیکس جلوت زانو زده.....
با تعجب روتو بهش دادی و هیچ ایده ای نداشتی که چرا زانو زده بود و با همون نگاه خاص و عجیب بهت خیره شده بود تا اینکه دستتو توی دستاش گرفت و نوازش کرد و بعد دوباره چشمای مرواریدیشو بهت داد
_ میشه.......
کمی مکث کرد
_ میشه.....ادامه ی زندگیت رو با من بگذرونی
کپ کرده بودی از حرفاش چیزی نمیفهمی که ادامه داد
_ ادامه ی زندگیت رو با من باش اما نه به عنوان دوست
بدجوری توی شک بودی و منتظر حرف آخرش شدی که گفت:
_ بلکه به عنوان عشقت
بغضت گرفته بود....... درسته الان مطمئن شده بودی که توهم عاشقش بودی......تو خیلی وقت پیشا دلتو بهش باخته بودی......
با بغض همینطور که اشکات سرازیر میشدن فلیکس رو همینطور که روی زانو هاش بود رو توی آغوش گرفتی و شروع به گریه کردی
_ ا....الان....یعنی .....
نزاشتی حرفش تموم بشه و و گفتی
+ یعنی عاشقتم
بدجور با این حرفت ذوق کرد و اونم محکم دستاش رو دورت حلقه کرد و بعد چند ثانیه از هم جدا شدین
+ خیلی وقته عاشقتم فلیکس
فلیکس لبخندی زد و آروم نگاهشو به لبات داد که تو هم متوجه ی منظورش شدی و خودت اقدام کردی و لبات رو آروم روی لبای نرم فلیکس قرار دادی و این همون شروع عشق زیبا و ابدی شما دو نفر بود
( این فیک قرار بود که شب گذاشته بشه اما به دلیل اینکه یکی از دوستامون ازم درخواست کرد که یک فیک بزارم تا حالش خوب بشه.....تصمیم گرفتم الان بنویسم و بزارمش🙂💜)
#فلیکس
#یونگ_بوک
+واوووووو......فلیکسسسسس اینجا خیلی خوشگلههههههه
فلیکس لبخندی به تویی که داشتی با ذوق و شوق به اطراف نگاه میکردی زد .
_ اوهوم همینطوره.....اینجا واقعاً زیباست
چشمات به فلیکس دادی که اونم داشت نگاهت میکرد.......نگاهش خاص بود......هیچ وقت اینطوری بهت نگاه نمیکرد......لبخند زده بود و با چشمایی که حس خاصی رو داشتن بهت زل زده بود
_ میخوام بهت یک چیزی نشون بدم.
و اومد دستت رو گرفت و تورو به سمت بالکن توی رستوران برد.....
از اونجایی که رستوران توی قلب کوه بود میتونستین جنگلی که زیر پاهاتون بود رو ببینید.....و این واقعاً زیبا بود
+ خدای من لیکس......این واقعاً بهترین روزمه
همینطوری داشتی به فضای بیرون نگاه میکردی که متوجه شدی فلیکس جلوت زانو زده.....
با تعجب روتو بهش دادی و هیچ ایده ای نداشتی که چرا زانو زده بود و با همون نگاه خاص و عجیب بهت خیره شده بود تا اینکه دستتو توی دستاش گرفت و نوازش کرد و بعد دوباره چشمای مرواریدیشو بهت داد
_ میشه.......
کمی مکث کرد
_ میشه.....ادامه ی زندگیت رو با من بگذرونی
کپ کرده بودی از حرفاش چیزی نمیفهمی که ادامه داد
_ ادامه ی زندگیت رو با من باش اما نه به عنوان دوست
بدجوری توی شک بودی و منتظر حرف آخرش شدی که گفت:
_ بلکه به عنوان عشقت
بغضت گرفته بود....... درسته الان مطمئن شده بودی که توهم عاشقش بودی......تو خیلی وقت پیشا دلتو بهش باخته بودی......
با بغض همینطور که اشکات سرازیر میشدن فلیکس رو همینطور که روی زانو هاش بود رو توی آغوش گرفتی و شروع به گریه کردی
_ ا....الان....یعنی .....
نزاشتی حرفش تموم بشه و و گفتی
+ یعنی عاشقتم
بدجور با این حرفت ذوق کرد و اونم محکم دستاش رو دورت حلقه کرد و بعد چند ثانیه از هم جدا شدین
+ خیلی وقته عاشقتم فلیکس
فلیکس لبخندی زد و آروم نگاهشو به لبات داد که تو هم متوجه ی منظورش شدی و خودت اقدام کردی و لبات رو آروم روی لبای نرم فلیکس قرار دادی و این همون شروع عشق زیبا و ابدی شما دو نفر بود
( این فیک قرار بود که شب گذاشته بشه اما به دلیل اینکه یکی از دوستامون ازم درخواست کرد که یک فیک بزارم تا حالش خوب بشه.....تصمیم گرفتم الان بنویسم و بزارمش🙂💜)
۲۵.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.