part1
ویو یونا
سلام من پارک یونا هستم۱۶سالمه و یک اشراف زاده هستم که همراه پدر و مادرم زندگی میکنم من یک برادر به اسم پارک جیمین دارم که دست راست شاهزاده هست و من عاشق خوشگذرونیم پس سبد میوه رو برداشتم و از عمارت زدم بیرون تا یکم از باغمون میوه بچینم
ویو تهیونگ
امروز دلم می خواست یکم تو شهر بگردم اما چون شاهزاده هستم نمی تونم پس با شنل می رم
$نیم ساعت بعد$
داشتم همینجوری برای خودم می گشتم که چشمم به دختری خورد داشت با خرگوش ها بازی می کرد
لبخند گرمی داشت اروم اروم رفتم سمتش که متوجه شد دارم می رم سمتش تعظیم کوتاهی کرد از این کارش تعجب کردم اما به روز ندادم
ته:ببخشید خانم زیبا می تونم اسمتون رو بپرسم
یونا:بله من پارک یونا هستم و شما
با این حرفش تعجب کردم یعنی دختری که جیمین راجبش می گفت این بود ،اگه اسمم رو می گفتم می فهمید کی هستم
ته:من ها راتو تونگا هستم خشوقتم
یونا:منم همینطور ببخشید دیرم شده داره تاریک میشه من باید برم خداحافظ
ته:خداحافظ
خیلی می خواستم بدونم خودشه یا نه برای همین دنبالش کردم و دیدم به سمت خونه جیمین رفت یک لحظه ناراحت شدم چون می دونستم جیمین رو خواهرش خیلی حساسه بعدش راهی قصر شدم تو همین فکرا بودم که وارد اتاقم شدم تا لباسام رو عوض کنم و برم برای خوردن شام
سلام من پارک یونا هستم۱۶سالمه و یک اشراف زاده هستم که همراه پدر و مادرم زندگی میکنم من یک برادر به اسم پارک جیمین دارم که دست راست شاهزاده هست و من عاشق خوشگذرونیم پس سبد میوه رو برداشتم و از عمارت زدم بیرون تا یکم از باغمون میوه بچینم
ویو تهیونگ
امروز دلم می خواست یکم تو شهر بگردم اما چون شاهزاده هستم نمی تونم پس با شنل می رم
$نیم ساعت بعد$
داشتم همینجوری برای خودم می گشتم که چشمم به دختری خورد داشت با خرگوش ها بازی می کرد
لبخند گرمی داشت اروم اروم رفتم سمتش که متوجه شد دارم می رم سمتش تعظیم کوتاهی کرد از این کارش تعجب کردم اما به روز ندادم
ته:ببخشید خانم زیبا می تونم اسمتون رو بپرسم
یونا:بله من پارک یونا هستم و شما
با این حرفش تعجب کردم یعنی دختری که جیمین راجبش می گفت این بود ،اگه اسمم رو می گفتم می فهمید کی هستم
ته:من ها راتو تونگا هستم خشوقتم
یونا:منم همینطور ببخشید دیرم شده داره تاریک میشه من باید برم خداحافظ
ته:خداحافظ
خیلی می خواستم بدونم خودشه یا نه برای همین دنبالش کردم و دیدم به سمت خونه جیمین رفت یک لحظه ناراحت شدم چون می دونستم جیمین رو خواهرش خیلی حساسه بعدش راهی قصر شدم تو همین فکرا بودم که وارد اتاقم شدم تا لباسام رو عوض کنم و برم برای خوردن شام
۴.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.