عشق اجباری p19
...ا/ت...
داشتم صبحانه میخوردم که یه زن اشنا اومد داخل...فکر کنم قبلا دیدمش اوه اون اجومائه
ا/ت:اجوما تو اینجا چیکار میکنی؟
اجوما:اقای جئون من رو همراهشون اوردن امریکا
ا/ت:چرا؟
اجوما:نمیدونم فقط گفتن باهاشون بیام امریکا
ا/ت:هوف اینا مهم نیست کوک میخواد منو ببره کره
اجوما:میدونم
ا/ت:کوک خیلی دوست داشت جایگاه باباش رو بگیره تونست به جایگاه باباش برسه؟
اجوما:تو این یک سالی که شما نبودین اتفاقای زیادی افتاد،بله اقای جئون تونستن به جایگاه پدرشون برسن ولی
ا/ت:ولی چی؟
اجوما:پدر اقای جئون فوت کردن
ا/ت:چی؟فوت کرد؟
اجوما:ایشون سرطان داشتن و فوت کردن
ا/ت:کوک ناراحت شد؟
اجوما:بله خیلی ناراحت شدن تا یک هفته خونه نشین بودن
ا/ت:دیگه چه اتفاقایی افتاد؟
اجوما:اقای جئون به محض اینکه جایگاه پدرشون رو گرفتن خانم هوانگ رو طلاق دادن
ا/ت:ایشا رو طلاق داد؟یعنی اون روزی که من از سئول رفتم ایشا و کوک از هم جدا شدن؟
اجوما:بله
ا/ت:چقدر عجیب...اجوما میشه یه لطفی در حقم بکنی؟
اجوما:چیکار کنم؟
ا/ت:میخوام از اینجا فرار کنم من نمیخوام با کوک برم کره هرچیزی که دوست دارم اینجاست
اجوما:اما اگه اقای جئون بپرسن شما کجایین من چی بگم؟
ا/ت:بهش بگو دستشویی بودی و منم از موقعیت استفاده کردم و فرار کردم
اجوما:اما خانم من نمی___
ا/ت:اجوما ازت خواهش میکنم
اجوما:چ...چشم میتونین برین
ا/ت:ممنونم
...ا/ت...
از خونه اومدم بیرون و به طرف خونه خودم رفتم از این به بعد باید مراقب خودم باشم هر لحظه ممکنه کوک دوباره بیاد و منو ببره
...جونگ کوک...
رفتم سمت خونه داشتم به طرف اتاق میرفتم که اجوما صدام زد
اجوما:اقای جئون
جونگ کوک:چیشده
اجوما:راستش...باید یه چیزی بگم
جونگ کوک:بگو
اجوما:من وقتی دستشویی بودم خانم ا/ت
جونگ کوک:ا/ت چی؟
اجوما:خانم ا/ت فرار کردن
جونگ کوک:چی؟ ا/ت فرار کرده؟ چرا الان داری اینو میگی؟ میتونستی بهم زنگ بزنی!
اجوما:ب...بخشید
جونگ کوک:صبر کن ببینم تو...داری بهم دروغ میگی فکر کردی من ا*حمقم؟
اجوما:چرا باید دروغ بگم؟
جونگ کوک:من بهت گفتم اگه چیزی شد بهم زنگ بزن اما تو از قصد گزاشتی ا/ت فرار کنه
اجوما:اما___
(جونگ کوک به طرف اجوما میره و به اجوما یه سیلی محکم میزنه جوری که اجوما میخوره زمین)
جونگ کوک:دفعه ی اخرت باشه تو زندگی من دخالت میکنی
...جونگ کوک...
با عصبانیت سوار ماشینم شدم و به طرف کافه ای که ا/ت توش کار میکنه رفتم
جونگ کوک:رئیس این کافه کجاست؟
رئیس:منم
جونگ کوک:ا/ت کجاست؟
رئیس:نمیدونم امروز باید میومد سر کار ولی نیستش
...جونگ کوک...
به طرف خونه ا/ت رفتم و در زدم
...ا/ت...
صدای در میاد نکنه کوکه؟از پنجره نگاه کردم و دیدم کوکه اون از کجا میدونه خونه من کجاست؟
جونگ کوک:ا/ت درو باز کن
#فیک
داشتم صبحانه میخوردم که یه زن اشنا اومد داخل...فکر کنم قبلا دیدمش اوه اون اجومائه
ا/ت:اجوما تو اینجا چیکار میکنی؟
اجوما:اقای جئون من رو همراهشون اوردن امریکا
ا/ت:چرا؟
اجوما:نمیدونم فقط گفتن باهاشون بیام امریکا
ا/ت:هوف اینا مهم نیست کوک میخواد منو ببره کره
اجوما:میدونم
ا/ت:کوک خیلی دوست داشت جایگاه باباش رو بگیره تونست به جایگاه باباش برسه؟
اجوما:تو این یک سالی که شما نبودین اتفاقای زیادی افتاد،بله اقای جئون تونستن به جایگاه پدرشون برسن ولی
ا/ت:ولی چی؟
اجوما:پدر اقای جئون فوت کردن
ا/ت:چی؟فوت کرد؟
اجوما:ایشون سرطان داشتن و فوت کردن
ا/ت:کوک ناراحت شد؟
اجوما:بله خیلی ناراحت شدن تا یک هفته خونه نشین بودن
ا/ت:دیگه چه اتفاقایی افتاد؟
اجوما:اقای جئون به محض اینکه جایگاه پدرشون رو گرفتن خانم هوانگ رو طلاق دادن
ا/ت:ایشا رو طلاق داد؟یعنی اون روزی که من از سئول رفتم ایشا و کوک از هم جدا شدن؟
اجوما:بله
ا/ت:چقدر عجیب...اجوما میشه یه لطفی در حقم بکنی؟
اجوما:چیکار کنم؟
ا/ت:میخوام از اینجا فرار کنم من نمیخوام با کوک برم کره هرچیزی که دوست دارم اینجاست
اجوما:اما اگه اقای جئون بپرسن شما کجایین من چی بگم؟
ا/ت:بهش بگو دستشویی بودی و منم از موقعیت استفاده کردم و فرار کردم
اجوما:اما خانم من نمی___
ا/ت:اجوما ازت خواهش میکنم
اجوما:چ...چشم میتونین برین
ا/ت:ممنونم
...ا/ت...
از خونه اومدم بیرون و به طرف خونه خودم رفتم از این به بعد باید مراقب خودم باشم هر لحظه ممکنه کوک دوباره بیاد و منو ببره
...جونگ کوک...
رفتم سمت خونه داشتم به طرف اتاق میرفتم که اجوما صدام زد
اجوما:اقای جئون
جونگ کوک:چیشده
اجوما:راستش...باید یه چیزی بگم
جونگ کوک:بگو
اجوما:من وقتی دستشویی بودم خانم ا/ت
جونگ کوک:ا/ت چی؟
اجوما:خانم ا/ت فرار کردن
جونگ کوک:چی؟ ا/ت فرار کرده؟ چرا الان داری اینو میگی؟ میتونستی بهم زنگ بزنی!
اجوما:ب...بخشید
جونگ کوک:صبر کن ببینم تو...داری بهم دروغ میگی فکر کردی من ا*حمقم؟
اجوما:چرا باید دروغ بگم؟
جونگ کوک:من بهت گفتم اگه چیزی شد بهم زنگ بزن اما تو از قصد گزاشتی ا/ت فرار کنه
اجوما:اما___
(جونگ کوک به طرف اجوما میره و به اجوما یه سیلی محکم میزنه جوری که اجوما میخوره زمین)
جونگ کوک:دفعه ی اخرت باشه تو زندگی من دخالت میکنی
...جونگ کوک...
با عصبانیت سوار ماشینم شدم و به طرف کافه ای که ا/ت توش کار میکنه رفتم
جونگ کوک:رئیس این کافه کجاست؟
رئیس:منم
جونگ کوک:ا/ت کجاست؟
رئیس:نمیدونم امروز باید میومد سر کار ولی نیستش
...جونگ کوک...
به طرف خونه ا/ت رفتم و در زدم
...ا/ت...
صدای در میاد نکنه کوکه؟از پنجره نگاه کردم و دیدم کوکه اون از کجا میدونه خونه من کجاست؟
جونگ کوک:ا/ت درو باز کن
#فیک
۲۲.۸k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.