ژنرال مو شکلاتی پارت ۶
داشت دیوانه می شد امگاش زیباترینش دلیل زندگیش تنها کسی که تونسته بود مانع اون بیماری روانی مزخرفش بشه کسی که باعث خندیدنش شده بود الان تو اتاق این بینارستان مزخرف بود و کلی دکتر بالا سرش بود و اون هیچ خبری از حال امگاش نداشت اون فئودور بی شرم هم کنار دازای نشسته بود انگار نه انگار که خود عوضیش دستور داده بود چویا رو از پله ها پرت کنن
☆نیم ساعت بعد
دکتر از اتاق بیرون امد دازای سراسیمه از جاش بلند شد ولی زانو هاش یاری نکرد و رو زمین افتاد _* ببین چقدر به خاطر اون امگا کوچولو ضعیف شدم. دکتر می خواست کمک کنه ولی چیزی گفت که نباید می گفت چیزی که قرار نبود داستایفسکی بفهمه
دکتر : لطفا آروم باشید حال بچه خوبه ولی خب حالا امگا خیلی خوب نیست باید بستری بشه و کتف و سرش ضربه بدی وارد شده ولی با یک ماه مراقبت تو بیمارستان حالش کاملا خوب می شه _ می... می شه ببینمش. دکتر: البته ولی هنوز بهوش نیومده _ ممنون. دکتر رفت و دازای و فئودور رو تنها گذاشت ٪ اوه دازای قرار بود چیزی رو از من پنهان نکنی اونم چیزی به این مهمی باید بهم می گفتی اون هویج کوچولو حاملست شاید از پله ها پرتش نمی کردم ...اگه می دونستم می گفتم زیر مشت و لگد بگیرنش تا مطمئن باشم بچه سقط می شه _ خفه شو فئودور چطور می تونی اینو بگی ٪ من تو چت شده تو همون روانی هستی که اون کارا رو کرده می دونی اگه امگات یا حتی فوکوزاوا بفهمن تو چه کارایی انجام می دادی چیکار می کنن اوه البته من مطمئنم تو دوباره اون کارهارو تکرار می کنی _ تمومش کن می رم چویا رو ببینم ٪ باشه خب فکر کنم باید یک ماه بستری باشه نه یکی از افرادم رو می زارم مراقبش باشه تو هم با من به عمارت بر می گردی هفته ای یکی دو بار هم می تونی بیای ببینیش _ ...خیل خب
_______ همچنان منتظر حدس های شما برای اسم دو خاندان دیگر
☆نیم ساعت بعد
دکتر از اتاق بیرون امد دازای سراسیمه از جاش بلند شد ولی زانو هاش یاری نکرد و رو زمین افتاد _* ببین چقدر به خاطر اون امگا کوچولو ضعیف شدم. دکتر می خواست کمک کنه ولی چیزی گفت که نباید می گفت چیزی که قرار نبود داستایفسکی بفهمه
دکتر : لطفا آروم باشید حال بچه خوبه ولی خب حالا امگا خیلی خوب نیست باید بستری بشه و کتف و سرش ضربه بدی وارد شده ولی با یک ماه مراقبت تو بیمارستان حالش کاملا خوب می شه _ می... می شه ببینمش. دکتر: البته ولی هنوز بهوش نیومده _ ممنون. دکتر رفت و دازای و فئودور رو تنها گذاشت ٪ اوه دازای قرار بود چیزی رو از من پنهان نکنی اونم چیزی به این مهمی باید بهم می گفتی اون هویج کوچولو حاملست شاید از پله ها پرتش نمی کردم ...اگه می دونستم می گفتم زیر مشت و لگد بگیرنش تا مطمئن باشم بچه سقط می شه _ خفه شو فئودور چطور می تونی اینو بگی ٪ من تو چت شده تو همون روانی هستی که اون کارا رو کرده می دونی اگه امگات یا حتی فوکوزاوا بفهمن تو چه کارایی انجام می دادی چیکار می کنن اوه البته من مطمئنم تو دوباره اون کارهارو تکرار می کنی _ تمومش کن می رم چویا رو ببینم ٪ باشه خب فکر کنم باید یک ماه بستری باشه نه یکی از افرادم رو می زارم مراقبش باشه تو هم با من به عمارت بر می گردی هفته ای یکی دو بار هم می تونی بیای ببینیش _ ...خیل خب
_______ همچنان منتظر حدس های شما برای اسم دو خاندان دیگر
۷.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.