عاشقانه ایی به نام او A romance in her name part:19
تویه اون لحظه فقط سکوت بود...
هیچکس حرفی نمیزد و اینجا فقط لپای سرخ شده ی کوک و ا/ت بودن که خودنمایی میکردن
کوک دوباره با همون غرور همیشگیش از ا/ت جداشد و روبه خالش شروع به حرف زدن کرد
_این برای اثبات حقیقت کافیه برای من مهم نیست که شماها چه فکری راجب منو ا/ت میکنید،منو ا/ت واقعا عاشق هم هستیم و هیچکس نمیتونه مانع این بشه
و روشو به سمت یورا کرد
_و شماخانم کیم یورا دیگه حق ندارید به همسر من بی احترامی کنید و بهش تهمت هرزه بودن و بزنید هرزه واقعی اینجاست دقیقا جلوی من ایستاده کسی که لیاقت همسری برای منو داره ا/ته نه شما !
ا/ت!ا/ت!ا/ت!
صورتش قرمز شده بود و تپش قلب گرفته بود در حدی که دستش و رویه قلبش گذاشته بود
داشت به ضربان قلبی گوش میداد که هنوز راجب عشقش مطمئن نبود
ولی اینا برایه جونگ کوک و ا/ت مهم نبود
_حالا اگر به من لطف کنید و برید بیرون بیشتر ازتون ممنون و مچکر میشم!
خالش با غرور و یورا با حسادت کیفش و چنگ زد و گفت:یه روزی از اینکه منو از دست دادی پشیمون میشی!
و از امارت رفتن بیرون
الان دیگه ماجرا تموم شد
فقط میمونن این دوتا مرغ عاشق
ا/ت هموز تو همون حالت بود و تکونی نخورده بود هنوز تو شک بود
جونگ کوکم شانه ایی بالا انداخت و خواست سوسکی بره اتاقش
ولی وقتی خواست حرکت کنه دستش به چیزی گیر کرد
ا/ت
تمام این سال ها که به عنوان همسر کوک انتخاب شده بود دوکلمه باهاش صحبت نکرده بود
حرکاتش دست خودش نبود و عقلش و داد دست قلبش نفس نفس میزد و جرعت حرف زدن و نداشت ولی واقعا باید یچیریو به کوک میگفت:"دوستم داری؟!
ولی اگر بخواد این جمله ی کوتاهو تویه حرفاش بگه واقعا سخت بود
خودشم نمیدونست چرا خودش برایا ین کار پیش قدم شد
دستش و ول کرد و رفت جلوی صورتش واستاد
جونگکوک متعجب به صورت کیوت و سرخ شده ی ا/ت نگاه میکرد و سعی داشت نخنده
_کاری با من ...
جمله اش ناتموم موند به خاطر چیزی بین لباش احساس کرد حرفش نصفه موند
لباش مزه ی توت فرنگی میداد
کوک دلش نمیخواست از اون مزه جدابشه
کلی مجبور بود تظاهر کنه بدش اومد
ولی وژدانش اجازه نمیداد این اتفاق بیوفتههههههه و کوک از ا/ت دل بکنه
ا/ت رویه حرکات بدنش اصلا تثلت نداشت
کوک دیگه نتونست جلوی خودشه بگیره
وقتی ا/ت این کارو بکنه چرا کوک همراهی نکنه؟!
این داستان ادامه دارد ...
هیچکس حرفی نمیزد و اینجا فقط لپای سرخ شده ی کوک و ا/ت بودن که خودنمایی میکردن
کوک دوباره با همون غرور همیشگیش از ا/ت جداشد و روبه خالش شروع به حرف زدن کرد
_این برای اثبات حقیقت کافیه برای من مهم نیست که شماها چه فکری راجب منو ا/ت میکنید،منو ا/ت واقعا عاشق هم هستیم و هیچکس نمیتونه مانع این بشه
و روشو به سمت یورا کرد
_و شماخانم کیم یورا دیگه حق ندارید به همسر من بی احترامی کنید و بهش تهمت هرزه بودن و بزنید هرزه واقعی اینجاست دقیقا جلوی من ایستاده کسی که لیاقت همسری برای منو داره ا/ته نه شما !
ا/ت!ا/ت!ا/ت!
صورتش قرمز شده بود و تپش قلب گرفته بود در حدی که دستش و رویه قلبش گذاشته بود
داشت به ضربان قلبی گوش میداد که هنوز راجب عشقش مطمئن نبود
ولی اینا برایه جونگ کوک و ا/ت مهم نبود
_حالا اگر به من لطف کنید و برید بیرون بیشتر ازتون ممنون و مچکر میشم!
خالش با غرور و یورا با حسادت کیفش و چنگ زد و گفت:یه روزی از اینکه منو از دست دادی پشیمون میشی!
و از امارت رفتن بیرون
الان دیگه ماجرا تموم شد
فقط میمونن این دوتا مرغ عاشق
ا/ت هموز تو همون حالت بود و تکونی نخورده بود هنوز تو شک بود
جونگ کوکم شانه ایی بالا انداخت و خواست سوسکی بره اتاقش
ولی وقتی خواست حرکت کنه دستش به چیزی گیر کرد
ا/ت
تمام این سال ها که به عنوان همسر کوک انتخاب شده بود دوکلمه باهاش صحبت نکرده بود
حرکاتش دست خودش نبود و عقلش و داد دست قلبش نفس نفس میزد و جرعت حرف زدن و نداشت ولی واقعا باید یچیریو به کوک میگفت:"دوستم داری؟!
ولی اگر بخواد این جمله ی کوتاهو تویه حرفاش بگه واقعا سخت بود
خودشم نمیدونست چرا خودش برایا ین کار پیش قدم شد
دستش و ول کرد و رفت جلوی صورتش واستاد
جونگکوک متعجب به صورت کیوت و سرخ شده ی ا/ت نگاه میکرد و سعی داشت نخنده
_کاری با من ...
جمله اش ناتموم موند به خاطر چیزی بین لباش احساس کرد حرفش نصفه موند
لباش مزه ی توت فرنگی میداد
کوک دلش نمیخواست از اون مزه جدابشه
کلی مجبور بود تظاهر کنه بدش اومد
ولی وژدانش اجازه نمیداد این اتفاق بیوفتههههههه و کوک از ا/ت دل بکنه
ا/ت رویه حرکات بدنش اصلا تثلت نداشت
کوک دیگه نتونست جلوی خودشه بگیره
وقتی ا/ت این کارو بکنه چرا کوک همراهی نکنه؟!
این داستان ادامه دارد ...
۲۲.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.