𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...44
ماریا جلوتر رفت و میکروفن رو از مرد گرفت
کاملا خونسرد بود...
تک تک جملاتی که از قبل اماده کرده بود و مرور کرد
با اینکه از چیزی خبر نداشت ولی احتمال چنین سخنرانی ای رو میداد پس خودشو اماده ی همه چیز کرده بود.
بزاق دهانشو قورت داد.
+از همتون بابت حضور گرمتون تشکر میکنم...همینطور که ایشون فرمودن من تازه وارد این کار شدم...خیلیاتون ممکنه منو شناخته باشید،ولی بازم خودمو معرفی میکنم...من ماریا لجنز دختر و وارث خاندان جئون هستم...
جو بشدت سنگین شده بود...
همه با شنیدن اسم جئون تعجب کرده بودن و به وضوح میشد ترسو از چشمهاشون خوند
چرا انقدر از فامیلی جئون میترسیدن؟
نگاه خیرشو از بقیه گرفت و حرفشو از سر گرفت
+مادر من...متاسفانه طی یه حادثه فوت شدن...اون منو به عنوان جانشینش انتخاب کرد...امیدوارم بتونم مثل مادرم این کارو انجام بدم
به طرف مرد رفت و میکروفن رو با لبخند فیکی تحویلش داد
سردرد عجیبی گرفته بود...این مهمونی هیچ حس خوبی بهش نمیداد.
دست تهیونگو گرفت و به سمت میزشون رفتن
حس میکرد هیچ اکسیژنی توی این عمارت وجود نداره
دستای تهیونگو ناخواسته فشار میداد
تهیونگ نگران شده بود...متوجه ی این شده بود که ماریا حالش خوب نیس
بطری ابی که روی میز بود و برداشت و به سمتش گرفت
_عشقم یکم اب بخور...!
بطری رو گرفت و روی لبهاش گذاشت
اما قبل اینکه حتی یه قطره گلوشو خیس کنه
با صدای شخصی متوقف شد.
"خانوم جئون؟"
بطریو سرجاش گذاشت و نگاهشو به مرد قد بلند و خوشتیپ روبه روش داد
+خانوم لجنز...!
"اوه...بله...معذرت میخوام...من پارک تیانگ هستم...منو و مادرتون باهم دوست بودیم...کارهای زیادی برام انجام داده بود...به نشونه ی احترام به روزای قدیم میتونیم کمی باهم حرف بزنیم...خصوصی؟"
خواست چیزی بگه که با حرکت یهویی تهیونگ ساکت شد
دستشو دور کمر ماریا حلقه کرد
ماریا خوب معنی این حرکتشو درک میکرد
قطعا تهیونگ اجازه نمیداد با یه مرد غریبه تنهایی صحبت کنه،پس خودش دست به کار شپ
+هیچ چیز خصوصی بین منو تهیونگ نیست! میتونیم همینجا حرف بزنیم
"خیلی خب...پس میرم سر اصل مطلب...دو سال پیش من و خانوم جئون قصد یه همکاری بزرگ رو داشتیم...قاچاق برده...اما اون با این کار مخالفت کردن..."
+پس دلیل این گفتوگوتون با من اینه...
پوزخند مضحکی روی لبهای تیانگ نقش بست،از اینکه با ادم درست و درمونی طرفه خوشحال شد
"خیلی باهوشید...بانوی من!"
تهیونگ دیگه نمیتونست ساکت بمونه
_نکنه فکر کردید خانوم لجنز این معامله رو قبول میکنه؟
نگاه خنثی ای به تهیونگ انداخت و سکوت کرد
دوباره به ماریا خیره شد
"تصمیم با شماست..."
دستشو زیر کت چرمش فرو برد و کارتی ازش بیرون کشید.
ادامه دارد... لایک وکامنت؟
part...44
ماریا جلوتر رفت و میکروفن رو از مرد گرفت
کاملا خونسرد بود...
تک تک جملاتی که از قبل اماده کرده بود و مرور کرد
با اینکه از چیزی خبر نداشت ولی احتمال چنین سخنرانی ای رو میداد پس خودشو اماده ی همه چیز کرده بود.
بزاق دهانشو قورت داد.
+از همتون بابت حضور گرمتون تشکر میکنم...همینطور که ایشون فرمودن من تازه وارد این کار شدم...خیلیاتون ممکنه منو شناخته باشید،ولی بازم خودمو معرفی میکنم...من ماریا لجنز دختر و وارث خاندان جئون هستم...
جو بشدت سنگین شده بود...
همه با شنیدن اسم جئون تعجب کرده بودن و به وضوح میشد ترسو از چشمهاشون خوند
چرا انقدر از فامیلی جئون میترسیدن؟
نگاه خیرشو از بقیه گرفت و حرفشو از سر گرفت
+مادر من...متاسفانه طی یه حادثه فوت شدن...اون منو به عنوان جانشینش انتخاب کرد...امیدوارم بتونم مثل مادرم این کارو انجام بدم
به طرف مرد رفت و میکروفن رو با لبخند فیکی تحویلش داد
سردرد عجیبی گرفته بود...این مهمونی هیچ حس خوبی بهش نمیداد.
دست تهیونگو گرفت و به سمت میزشون رفتن
حس میکرد هیچ اکسیژنی توی این عمارت وجود نداره
دستای تهیونگو ناخواسته فشار میداد
تهیونگ نگران شده بود...متوجه ی این شده بود که ماریا حالش خوب نیس
بطری ابی که روی میز بود و برداشت و به سمتش گرفت
_عشقم یکم اب بخور...!
بطری رو گرفت و روی لبهاش گذاشت
اما قبل اینکه حتی یه قطره گلوشو خیس کنه
با صدای شخصی متوقف شد.
"خانوم جئون؟"
بطریو سرجاش گذاشت و نگاهشو به مرد قد بلند و خوشتیپ روبه روش داد
+خانوم لجنز...!
"اوه...بله...معذرت میخوام...من پارک تیانگ هستم...منو و مادرتون باهم دوست بودیم...کارهای زیادی برام انجام داده بود...به نشونه ی احترام به روزای قدیم میتونیم کمی باهم حرف بزنیم...خصوصی؟"
خواست چیزی بگه که با حرکت یهویی تهیونگ ساکت شد
دستشو دور کمر ماریا حلقه کرد
ماریا خوب معنی این حرکتشو درک میکرد
قطعا تهیونگ اجازه نمیداد با یه مرد غریبه تنهایی صحبت کنه،پس خودش دست به کار شپ
+هیچ چیز خصوصی بین منو تهیونگ نیست! میتونیم همینجا حرف بزنیم
"خیلی خب...پس میرم سر اصل مطلب...دو سال پیش من و خانوم جئون قصد یه همکاری بزرگ رو داشتیم...قاچاق برده...اما اون با این کار مخالفت کردن..."
+پس دلیل این گفتوگوتون با من اینه...
پوزخند مضحکی روی لبهای تیانگ نقش بست،از اینکه با ادم درست و درمونی طرفه خوشحال شد
"خیلی باهوشید...بانوی من!"
تهیونگ دیگه نمیتونست ساکت بمونه
_نکنه فکر کردید خانوم لجنز این معامله رو قبول میکنه؟
نگاه خنثی ای به تهیونگ انداخت و سکوت کرد
دوباره به ماریا خیره شد
"تصمیم با شماست..."
دستشو زیر کت چرمش فرو برد و کارتی ازش بیرون کشید.
ادامه دارد... لایک وکامنت؟
۳.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.