تکپارتی سونگهون
#تکپارتی سونگهون
وقتی سرما خورده و تبش خیلی بالا میره و حالش بد میشه
ویو سونگهون
امروز ا.ت خیلی ذوق داره چون تولد مادرشه و میخواد سوپرایزش کنه درسته ما تو ایرانیم و ا.ت برای سوپرایز کردن مادرش یه مهمونی گرفته که کلی از فامیلاشون دعوته من حالم خوب نیست ولی سعی میکنم جوری رفتار کنم که ا.ت نفهمه سرما خوردم
ویو ا.ت
خب خب دیگه همه چیز آماده شد من برم لباسام رو بپوشم چون دو ساعته دیگه مهمونا میان
۲ ساعت بعد
همه ی مهمونا اومدن و خونه پر از سر و صدا بود ولی.... سونگهون رنگش پریده بود و حتی رنگش شبیه گچ شده بود اما سعی میکرد جوری رفتار کنه که حالش خوبه
موقع شام خودن:
مادربزرگت: ا.ت چرا دامادمون انقدر سفیده؟ یادم نمیاد که انقدر سفید بود
ا.ت نگاهی به سونگهون انداخت
ا.ت: نه مادربزرگ این یه حالیشه وگرنه انقدر سفید نیست
سونگهون از اونجایی که نمیدونست چی میگین فقط داشت نگاه میکرد
ا.ت دستش رو گذاشت رو سر سونگهون و فهمید سونگهون داره از تب بیش از حد آب میشه
همون لحظه دیگه سونگهون نتونست تحمل کنه و حالش بد سریع رفت دستشویی ا.ت هم از پشتش رفت
ا.ت: اوفف سونگهون چرا بهم نگفتی حالت بده؟
سونگهون: چون نمیخواستم فکرت به من باشه و تولد مامانت رو بهم بریزم
ا.ت: عشقم اینطور نگو اگه بهم میگفتی میرفتیم بیمارستان حالت بهتر میشد
سونگهون: ا.ت لازم نیست من برم یکم استراحت کنم حالم خوب میشه اگه میشه من دیگه تو مهمونی شرکت نکنم چون حالم بده
ا.ت: باشه تو برو اتاقمون استراحت کن من به مهمونا میگم حالش خوب نیست
سونگهون رفت اتاقتون و ا.ت هم رفت پیش مهمونا
خالت: شوهرت کو پس؟
ا.ت: یکم حالش بد بود بخاطر همین گفتم استراحت کنه ازتون هم خیلی عذر خواهی کرد چون نتونست بیاد
عموت: اشکال نداره بزار استراحت کنه
تمام هعی میدونم ریدم گراناز ببخشید 😑
لایکت؟
وقتی سرما خورده و تبش خیلی بالا میره و حالش بد میشه
ویو سونگهون
امروز ا.ت خیلی ذوق داره چون تولد مادرشه و میخواد سوپرایزش کنه درسته ما تو ایرانیم و ا.ت برای سوپرایز کردن مادرش یه مهمونی گرفته که کلی از فامیلاشون دعوته من حالم خوب نیست ولی سعی میکنم جوری رفتار کنم که ا.ت نفهمه سرما خوردم
ویو ا.ت
خب خب دیگه همه چیز آماده شد من برم لباسام رو بپوشم چون دو ساعته دیگه مهمونا میان
۲ ساعت بعد
همه ی مهمونا اومدن و خونه پر از سر و صدا بود ولی.... سونگهون رنگش پریده بود و حتی رنگش شبیه گچ شده بود اما سعی میکرد جوری رفتار کنه که حالش خوبه
موقع شام خودن:
مادربزرگت: ا.ت چرا دامادمون انقدر سفیده؟ یادم نمیاد که انقدر سفید بود
ا.ت نگاهی به سونگهون انداخت
ا.ت: نه مادربزرگ این یه حالیشه وگرنه انقدر سفید نیست
سونگهون از اونجایی که نمیدونست چی میگین فقط داشت نگاه میکرد
ا.ت دستش رو گذاشت رو سر سونگهون و فهمید سونگهون داره از تب بیش از حد آب میشه
همون لحظه دیگه سونگهون نتونست تحمل کنه و حالش بد سریع رفت دستشویی ا.ت هم از پشتش رفت
ا.ت: اوفف سونگهون چرا بهم نگفتی حالت بده؟
سونگهون: چون نمیخواستم فکرت به من باشه و تولد مامانت رو بهم بریزم
ا.ت: عشقم اینطور نگو اگه بهم میگفتی میرفتیم بیمارستان حالت بهتر میشد
سونگهون: ا.ت لازم نیست من برم یکم استراحت کنم حالم خوب میشه اگه میشه من دیگه تو مهمونی شرکت نکنم چون حالم بده
ا.ت: باشه تو برو اتاقمون استراحت کن من به مهمونا میگم حالش خوب نیست
سونگهون رفت اتاقتون و ا.ت هم رفت پیش مهمونا
خالت: شوهرت کو پس؟
ا.ت: یکم حالش بد بود بخاطر همین گفتم استراحت کنه ازتون هم خیلی عذر خواهی کرد چون نتونست بیاد
عموت: اشکال نداره بزار استراحت کنه
تمام هعی میدونم ریدم گراناز ببخشید 😑
لایکت؟
۸.۸k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.