وقتی خونآشامه و...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
نویسنده: سارا
تشنه تر از همیشه بود. بدنشو روی مبل راحتی رها کرد،موهاشو کنار زد و چند نفس عمیق کشید. دو روز بود که طعم خون رو نچشیده بود و این داشت دیوونش میکرد. تا رسیدن بسته های خونی که قرار بود از شمال کانادا براش بیاد دو روز مونده بود و این اصلا خوب نبود! مخصوصا اینکه حالا با دوست دخترش توی یه خونه زندگی میکرد. درسته که اون دختر از وضعیت دوست پسرش و اینکه اون یه خونآشامه خبر داشت اما هیچوقت به عنوان منبعی برای تامین انرژی اون پسر مورد استفاده قرار نگرفته بود و هیونجین هم تا جایی که میشد سعی میکرد از انجام اینکار جلوگیری کنه اما اینبار وضعیت سخت تر از همیشه بود و...
با شنیدن صدای در خونه پلکاشو از هم فاصله داد و به در خیره شد. با دیدن عشق زندگیش لبخندی روی لباش نشست.
× هیون؟ تو بیداری؟
بدون زدن حرفی سرشو تکون داد. کیفشو روی میز گذاشت و بعد از مرتب کردن دامن کوتاهش به سمت پسر رفت.
× تو الان باید خواب باشی! میدونی ساعت چنده؟ اینطوری به بدنت آسیب میزنی...
دختر همچنان در حال حرف زدن بود؛ مثل همیشه در تلاش بود که پسرک سرگردونشو متقاعد کنه که یکم به لایف استایلش اهمیت بده و ساعت خوابشو با توجه به خونآشام بودنش تنظیم کنه نه دوست دخترش! ولی برای لحظه ای گوشای پسر دیگه ناشنوا شد و همه اینا به خاطر این بود که نگاهش برای یک ثانیه به گردن سفید دخترک خورد. مردمک چشماش تنگ تر شدن و...
× هی تو خوبی؟
خواست نزدیکش بشه و کنارش بشینه ولی پسر اجازه نداد.
÷ برو تو اتاق
نگاهشو به پایین انداخت و چند نفس عمیق کشید.
×چی؟ چرا؟
÷ ات فقط برو! لطفا برو همین الان.
حالا دیگه دندونای نیشش بیرون زده بودن و این از نگاه دختر پنهون نموند. آهسته کنارش نشست و دستشو روی شونه پسر گذاشت.
×هیون...
÷ ات نمیخوام صدمه ببینی...
×*لبخندی زد* من مشکلی ندارم عشقم. میتونی... انجامش بدی!
پسر نگاهشو به چشمای زیبای دخترش دوخت.
× فقط انجامش بده باشه؟
و در عرض یک ثانیه لباشو به لبای دختر رسوند، بوسه کوتاهی روشون گذاشت و بعد به سمت گردن سفیدش رفت. دندوناش آهسته وارد پوست سفید دختر کرد که باعث نالش شد و سعی کرد با کمترین درد برای عشقش نیاز خودشو برطرف کنه
نویسنده: سارا
تشنه تر از همیشه بود. بدنشو روی مبل راحتی رها کرد،موهاشو کنار زد و چند نفس عمیق کشید. دو روز بود که طعم خون رو نچشیده بود و این داشت دیوونش میکرد. تا رسیدن بسته های خونی که قرار بود از شمال کانادا براش بیاد دو روز مونده بود و این اصلا خوب نبود! مخصوصا اینکه حالا با دوست دخترش توی یه خونه زندگی میکرد. درسته که اون دختر از وضعیت دوست پسرش و اینکه اون یه خونآشامه خبر داشت اما هیچوقت به عنوان منبعی برای تامین انرژی اون پسر مورد استفاده قرار نگرفته بود و هیونجین هم تا جایی که میشد سعی میکرد از انجام اینکار جلوگیری کنه اما اینبار وضعیت سخت تر از همیشه بود و...
با شنیدن صدای در خونه پلکاشو از هم فاصله داد و به در خیره شد. با دیدن عشق زندگیش لبخندی روی لباش نشست.
× هیون؟ تو بیداری؟
بدون زدن حرفی سرشو تکون داد. کیفشو روی میز گذاشت و بعد از مرتب کردن دامن کوتاهش به سمت پسر رفت.
× تو الان باید خواب باشی! میدونی ساعت چنده؟ اینطوری به بدنت آسیب میزنی...
دختر همچنان در حال حرف زدن بود؛ مثل همیشه در تلاش بود که پسرک سرگردونشو متقاعد کنه که یکم به لایف استایلش اهمیت بده و ساعت خوابشو با توجه به خونآشام بودنش تنظیم کنه نه دوست دخترش! ولی برای لحظه ای گوشای پسر دیگه ناشنوا شد و همه اینا به خاطر این بود که نگاهش برای یک ثانیه به گردن سفید دخترک خورد. مردمک چشماش تنگ تر شدن و...
× هی تو خوبی؟
خواست نزدیکش بشه و کنارش بشینه ولی پسر اجازه نداد.
÷ برو تو اتاق
نگاهشو به پایین انداخت و چند نفس عمیق کشید.
×چی؟ چرا؟
÷ ات فقط برو! لطفا برو همین الان.
حالا دیگه دندونای نیشش بیرون زده بودن و این از نگاه دختر پنهون نموند. آهسته کنارش نشست و دستشو روی شونه پسر گذاشت.
×هیون...
÷ ات نمیخوام صدمه ببینی...
×*لبخندی زد* من مشکلی ندارم عشقم. میتونی... انجامش بدی!
پسر نگاهشو به چشمای زیبای دخترش دوخت.
× فقط انجامش بده باشه؟
و در عرض یک ثانیه لباشو به لبای دختر رسوند، بوسه کوتاهی روشون گذاشت و بعد به سمت گردن سفیدش رفت. دندوناش آهسته وارد پوست سفید دختر کرد که باعث نالش شد و سعی کرد با کمترین درد برای عشقش نیاز خودشو برطرف کنه
۳۵.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.