پاسدار شهید احمد خادم الحسینی در سال ١٣٣٢ در شیراز متولد
پاسدار شهید احمد خادم الحسینی در سال ١٣٣٢ در شیراز متولد شد. از همان دوران نوجوانی در کنار تحصیل، شبانه کار می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه
پاسداران درآمد و در اولین مأموریت به کردستان رفت. در دوران جنگ تحمیلی چند بار به جبهه رفت و یکبار مجروح شد. سرانجام در مورخه ۶١/٢/٢٠ در مرحله اول عملیات بیت المقدس (فتح خرمشهر) به شهادت رسید. آنچه می خوانید روایتی از مراسم تدفین این شهید بزرگوار:
در شهر شیراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشییع و تدفین شهدا رسم بر این بود که علمای برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت می کردند و در پایان مراسم تشییع، مسؤولیت تلقین شهدا را برعهده می گرفتند.
از نماینده امام و امام جمعه محترم شیراز شنیدم: «پس از عملیات بیت المقدس که منجر به فتح خرمشهر گردید عده ای از شهدایی را که در این عملیات به شهادت رسیده بودند به شیراز آوردند. جمعیت زیادی از مردم در این مراسم تشییع حضور یافته بودند که در میان آنها علمای شهر دیده می شدند.
اجساد مطهر شهدا در میان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهای آنان تا "دارالرحمه" شیراز تشییع گردید و پیکرهای مطهر شهدا در آنار قبرهایی که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شیراز رسم بر این بود که علمای شهر بخصوص روحانیونی که از لحاظ سنی و موقعیت اجتماعی از دیگران ممتازتر بودند مسؤولیت تلقین شهدا را برعهده می گرفتند. حجة الاسلام و المسلمین طوبائی از روحانیون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلی شیراز بود برای من نقل می کرد: شب قبل که برای نماز شب برخاستم مسائلی برایم پیش آمد که دانستم فردا با امری عجیب مواجه می شوم.
وقتی وارد قبر شدم تا تلقین شهید مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهید حالت تبسمی احساس کردم و فهمیدم با صحنه ای غیر طبیعی روبرو هستم. وقتی خم شدم و تلقین شهید را آغاز کردم، به محض اینکه به اسم مبارک امام زمان(عج) رسیدم مشاهده کردم جان به بدن این شهید مراجعت کرد، چون شهید به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوی که سر او تا روی سینه خم شد و دوباره به حالت اولیه برگشت.
در آن لحظه وقتی احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفین آن عزیز حضور یافته است، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجیب و غیرمنتظره تلقین را ادامه دهم.
پس از اینکه حالم دگرگون شد و نتوانستم تلقین شهید را ادامه دهم، به کسانی که بالای قبر ایستاده بودند و متوجه حال منقلب من نبودند اشاره کردم که مرا بالا بکشند.
وقتی آنها چشمان پر از اشک و حال دگرگون مرا دیدند سراسیمه مرا از قبر بالا کشیدند و از من پرسیدند: چه شده؟ چرا تلقین شهید را تمام نکردید؟ در جواب به آنها گفتم: اگر صحنه هایی را که من دیدم شما هم می دیدید مثل من نمی توانستید تلقین شهید را ادامه دهید، و اضافه کردم کسی دیگر برود و تلقین شهید را بخوکندو تمام کند چون من دیگر قادر به ادامه این کار نیستم.
برگرفته از کتاب لحظه های آسمانی
پاسداران درآمد و در اولین مأموریت به کردستان رفت. در دوران جنگ تحمیلی چند بار به جبهه رفت و یکبار مجروح شد. سرانجام در مورخه ۶١/٢/٢٠ در مرحله اول عملیات بیت المقدس (فتح خرمشهر) به شهادت رسید. آنچه می خوانید روایتی از مراسم تدفین این شهید بزرگوار:
در شهر شیراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشییع و تدفین شهدا رسم بر این بود که علمای برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت می کردند و در پایان مراسم تشییع، مسؤولیت تلقین شهدا را برعهده می گرفتند.
از نماینده امام و امام جمعه محترم شیراز شنیدم: «پس از عملیات بیت المقدس که منجر به فتح خرمشهر گردید عده ای از شهدایی را که در این عملیات به شهادت رسیده بودند به شیراز آوردند. جمعیت زیادی از مردم در این مراسم تشییع حضور یافته بودند که در میان آنها علمای شهر دیده می شدند.
اجساد مطهر شهدا در میان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهای آنان تا "دارالرحمه" شیراز تشییع گردید و پیکرهای مطهر شهدا در آنار قبرهایی که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شیراز رسم بر این بود که علمای شهر بخصوص روحانیونی که از لحاظ سنی و موقعیت اجتماعی از دیگران ممتازتر بودند مسؤولیت تلقین شهدا را برعهده می گرفتند. حجة الاسلام و المسلمین طوبائی از روحانیون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلی شیراز بود برای من نقل می کرد: شب قبل که برای نماز شب برخاستم مسائلی برایم پیش آمد که دانستم فردا با امری عجیب مواجه می شوم.
وقتی وارد قبر شدم تا تلقین شهید مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهید حالت تبسمی احساس کردم و فهمیدم با صحنه ای غیر طبیعی روبرو هستم. وقتی خم شدم و تلقین شهید را آغاز کردم، به محض اینکه به اسم مبارک امام زمان(عج) رسیدم مشاهده کردم جان به بدن این شهید مراجعت کرد، چون شهید به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوی که سر او تا روی سینه خم شد و دوباره به حالت اولیه برگشت.
در آن لحظه وقتی احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفین آن عزیز حضور یافته است، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجیب و غیرمنتظره تلقین را ادامه دهم.
پس از اینکه حالم دگرگون شد و نتوانستم تلقین شهید را ادامه دهم، به کسانی که بالای قبر ایستاده بودند و متوجه حال منقلب من نبودند اشاره کردم که مرا بالا بکشند.
وقتی آنها چشمان پر از اشک و حال دگرگون مرا دیدند سراسیمه مرا از قبر بالا کشیدند و از من پرسیدند: چه شده؟ چرا تلقین شهید را تمام نکردید؟ در جواب به آنها گفتم: اگر صحنه هایی را که من دیدم شما هم می دیدید مثل من نمی توانستید تلقین شهید را ادامه دهید، و اضافه کردم کسی دیگر برود و تلقین شهید را بخوکندو تمام کند چون من دیگر قادر به ادامه این کار نیستم.
برگرفته از کتاب لحظه های آسمانی
۲.۳k
۱۸ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.