فیک ران part 40
ایزانا: من یه فکری دارم... بزار این گلدون پرت کنم سمت در ......*زارت*پرت شد..
خب اینم از در باز شد..من اول میرممممممممممم آییییییییییییییییی ا/ت خدا لعنتت کنههههههههه
*و ایزانا رو داریم ک با مخ پرت شده تو سطل رنگا...و از اون بالا بادکنک هایه حاویه اکلیل میترکن تو سر و کلش و الان پادشاه بزرگه تنجیکو شده پرنسس ایزانا ..
کوکو: ایزانا شبیه پونی ها شده😂😂😂😂🚬
ایزانا: مرتیکه مگه من اسبم ؟*سرفه و اکلیل هایی ک رفته هنش نسبتن میان بیرون...و
کوکو: ایزانا خوبی؟
ایزانا:*اکلیل بالا میاره...*
کوکو: پدیده ی عجیبی بود...😂
ایزانا: گمشید برید من حالم دارع بهم میخوره..
..بر و بچ میدوعن ...
دراکن: خدا میدونه الان چی میشه..کاکوچو آبجیت اما رو هم تسخیر کرده...
کاکوچو: مگه جنهههههه
سنجو: ای کاش جن بودددد
باجی: لامصب خونه ی وحشتههههه
مایکی:ما الان داریم تقاصه چیو پس میدیم؟
تاکئومی: من مطمعنم دیگه دارع تموم میشه...
*زارتتتتتتت*
باجی: آییی این کوله بار لباس از اون بالا چطوری ریخ رو من ؟
مایکی: باجی پاشوووووووو
باجی: مایکی دو متر لباس ریخته رو من بنظرت چطوری بیام بیرون؟
مایکی: ینی ما بریممم؟؟
باجی: ارع فقط گمشوووو
تاکئومی: من مطمعنم ک دیگه واقعن داره به آخرش میرسیم...
مایکی: زارت* یه سطل بزرگ سفید رنگ روش ریخته میشه*
مایکی: لطفن بهم بگید ک این سفید کننده نیس؟
مایکی: اع..مث اینکه حس... بدون من بریددددد من اینطوری نباید دیده شم...*خودشو میندازه رو کوله واره لباسی ک رو باجیه*
تاکئومی: من مطمعنم ک...
سنجو: میشه بعدن در مورد مطمعن بودن تو یه صحبتی بکنیم؟
تاکئومی: اخهههه
سنجو: خفهگمشو لطفن*واتتتت؟*
کوکو : من احساس میکنم یه چیزی رویه شونه هامه...
سنجو: اممم میشه بپرسم پ تا توله سگ روی تو چی کار میکنن؟
کوکو: چیییییییی؟؟؟
سگا میفتن به جون هم دراکن هم این وسط قربانی میشه... کوکو عقب عقب میره تا از سه تا پله میوفته به یه قسمت صاف ...با سگا سر و کله میزنه ...
سنجو: انگار ک فقط من و کاکوچو و دراکن و تاکه موندیم
تاکئومی: کی این قضیه تموم میشه؟
دراکن: واقعن خوشحال میشم با اما یه صحبت و ملاقاتی داشته باشم...
ک یهویی...
خب اینم از در باز شد..من اول میرممممممممممم آییییییییییییییییی ا/ت خدا لعنتت کنههههههههه
*و ایزانا رو داریم ک با مخ پرت شده تو سطل رنگا...و از اون بالا بادکنک هایه حاویه اکلیل میترکن تو سر و کلش و الان پادشاه بزرگه تنجیکو شده پرنسس ایزانا ..
کوکو: ایزانا شبیه پونی ها شده😂😂😂😂🚬
ایزانا: مرتیکه مگه من اسبم ؟*سرفه و اکلیل هایی ک رفته هنش نسبتن میان بیرون...و
کوکو: ایزانا خوبی؟
ایزانا:*اکلیل بالا میاره...*
کوکو: پدیده ی عجیبی بود...😂
ایزانا: گمشید برید من حالم دارع بهم میخوره..
..بر و بچ میدوعن ...
دراکن: خدا میدونه الان چی میشه..کاکوچو آبجیت اما رو هم تسخیر کرده...
کاکوچو: مگه جنهههههه
سنجو: ای کاش جن بودددد
باجی: لامصب خونه ی وحشتههههه
مایکی:ما الان داریم تقاصه چیو پس میدیم؟
تاکئومی: من مطمعنم دیگه دارع تموم میشه...
*زارتتتتتتت*
باجی: آییی این کوله بار لباس از اون بالا چطوری ریخ رو من ؟
مایکی: باجی پاشوووووووو
باجی: مایکی دو متر لباس ریخته رو من بنظرت چطوری بیام بیرون؟
مایکی: ینی ما بریممم؟؟
باجی: ارع فقط گمشوووو
تاکئومی: من مطمعنم ک دیگه واقعن داره به آخرش میرسیم...
مایکی: زارت* یه سطل بزرگ سفید رنگ روش ریخته میشه*
مایکی: لطفن بهم بگید ک این سفید کننده نیس؟
مایکی: اع..مث اینکه حس... بدون من بریددددد من اینطوری نباید دیده شم...*خودشو میندازه رو کوله واره لباسی ک رو باجیه*
تاکئومی: من مطمعنم ک...
سنجو: میشه بعدن در مورد مطمعن بودن تو یه صحبتی بکنیم؟
تاکئومی: اخهههه
سنجو: خفهگمشو لطفن*واتتتت؟*
کوکو : من احساس میکنم یه چیزی رویه شونه هامه...
سنجو: اممم میشه بپرسم پ تا توله سگ روی تو چی کار میکنن؟
کوکو: چیییییییی؟؟؟
سگا میفتن به جون هم دراکن هم این وسط قربانی میشه... کوکو عقب عقب میره تا از سه تا پله میوفته به یه قسمت صاف ...با سگا سر و کله میزنه ...
سنجو: انگار ک فقط من و کاکوچو و دراکن و تاکه موندیم
تاکئومی: کی این قضیه تموم میشه؟
دراکن: واقعن خوشحال میشم با اما یه صحبت و ملاقاتی داشته باشم...
ک یهویی...
۱۵.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.