پارت15
پارت15
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
*پرش زمانی به فردا عصر موقع قرار*
جیسون:استرس دارم
سوک هون:نباید استرس داشته باشی
یوهان:تو میتونی
جه بوم:نگران نباش خواهر کوچولو
لیا:خیلی برات خوشحالم
لایلا:من بیشتر از تو استرس دارم
جیسون:اومدن
سوک هون:خب ما میریم اونور شما هارو تنها میزاریم
لایلا:حواسم بهت هست
جیسون:باشه باشه اومدن
و از اونجا رفتن تا جیسون راحت بتونه حرف بزنه
جیمین و جی هیون:سلام خانم پارک
جیسون:سلام خوش اومدین(احترام)
جیمین:خب میخواستین راجب چه چیزی صحبت کنین
جی هیون:درمورده هیسونه؟
جیسون:امم راستش چجوری بگم
جی هیون:اتفاقی افتاده
جیمین:اروم باش عزیزم خانم پارک چه اتفاقی افتاده
جیسون:نمیدونم چجوری بگم ولی خب
جی هیون:نکنه درسش بده بخدا ما تمام تلاشمون و میکنیم ولی خب
جیمین:عزیزم اروم باش راستش از وقتی دختر بزرگمون گم شد هم ما و هم پسرم داغون شدیم و همسرم اونموقع باردار شد و هنوز امید داره به اینکه دخترمون پیدا میشه برای همینه که حال روحیش زیاد خوب نیست و پسرم هم چون سرکاره و زیاد وقت نداره نمیتونه بهش آموزش بده منم که سرکارم دیروقت برمیگردم
جیسون:نه اصن درمورد درسش نیست اتفاقا اون بهترین دانش اموز کلاس منه میشه بپرسم دختر گمشده اتون چهرشو یادتونه
جیمین:اونموقع کوچیک بود که گمشد تا الان چهرش هم عوض شده
جیسون:میخوام بگم که اون خیلی عاشقتونه و دلش براتون تنگ شده چهره شماهم خوب یادشه جیسون بهم گفت به شما بگم خیلی دلتنگ بغل تونه
جی هیون:شم....شما از کجا میدونید
جیسون:درهمین حد میتونم بهتون بگماون گفت نمیخواد آرامش شمارو خراب کنه
و جیسون بلند شد و میخواست اون محل و ترک کنه که با صدای جیمین ایستاد
جیمین:جیسون خودتی دخترم(بغض)
جیسون:
............
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
*پرش زمانی به فردا عصر موقع قرار*
جیسون:استرس دارم
سوک هون:نباید استرس داشته باشی
یوهان:تو میتونی
جه بوم:نگران نباش خواهر کوچولو
لیا:خیلی برات خوشحالم
لایلا:من بیشتر از تو استرس دارم
جیسون:اومدن
سوک هون:خب ما میریم اونور شما هارو تنها میزاریم
لایلا:حواسم بهت هست
جیسون:باشه باشه اومدن
و از اونجا رفتن تا جیسون راحت بتونه حرف بزنه
جیمین و جی هیون:سلام خانم پارک
جیسون:سلام خوش اومدین(احترام)
جیمین:خب میخواستین راجب چه چیزی صحبت کنین
جی هیون:درمورده هیسونه؟
جیسون:امم راستش چجوری بگم
جی هیون:اتفاقی افتاده
جیمین:اروم باش عزیزم خانم پارک چه اتفاقی افتاده
جیسون:نمیدونم چجوری بگم ولی خب
جی هیون:نکنه درسش بده بخدا ما تمام تلاشمون و میکنیم ولی خب
جیمین:عزیزم اروم باش راستش از وقتی دختر بزرگمون گم شد هم ما و هم پسرم داغون شدیم و همسرم اونموقع باردار شد و هنوز امید داره به اینکه دخترمون پیدا میشه برای همینه که حال روحیش زیاد خوب نیست و پسرم هم چون سرکاره و زیاد وقت نداره نمیتونه بهش آموزش بده منم که سرکارم دیروقت برمیگردم
جیسون:نه اصن درمورد درسش نیست اتفاقا اون بهترین دانش اموز کلاس منه میشه بپرسم دختر گمشده اتون چهرشو یادتونه
جیمین:اونموقع کوچیک بود که گمشد تا الان چهرش هم عوض شده
جیسون:میخوام بگم که اون خیلی عاشقتونه و دلش براتون تنگ شده چهره شماهم خوب یادشه جیسون بهم گفت به شما بگم خیلی دلتنگ بغل تونه
جی هیون:شم....شما از کجا میدونید
جیسون:درهمین حد میتونم بهتون بگماون گفت نمیخواد آرامش شمارو خراب کنه
و جیسون بلند شد و میخواست اون محل و ترک کنه که با صدای جیمین ایستاد
جیمین:جیسون خودتی دخترم(بغض)
جیسون:
............
۹۳
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.