کوئین مافیا پارت22
داشتم ابجو میخوردم که سوآ
سوآ: هانا، کوک، شما باهمین
ابجو پرید تو گلوم
کوک: چی؟ 😳
شوگا: راس میگه دستبند هاتون عینه همه ازون دستبند کاپل هاس
هانا: نع ما وقتی بچه بودیم اینو خریدیم به عنوان نماد دوستیمون
کوک: راس میگه
سوآ: ولی خیلی بهم میاین
هانا: سوآ فکتو دوس داری
سوآ: ارع، واس چی
هانا: اگه نمیخوای خردش کنم ببند
سوجین: خب راس میگه خیلی بهم میاین
هانا: ما از بچگی باهم دوستیم چه عشقی
دوباره ابکوم رو بردم جلو لبم که بخورم که بابا اینا گفتن منو نامی کوک بریم پیششون
کوک: اهه باز چیکارمون دارن؟
پاشدیم رفتیم پیششون دیدم سویون و سوک یون و مینهو پیش سه تا مرد وایسادن
هانا کوک نامی: سلام
کوک: عه بچه ها شماهم اینجایید
سویون: ارع، هانا توهم اینجایی؟
هانا: ارع فک نمیکردم شماهم بیاید
جون کی: میشناسین همو
سوک یون: مگه میشه خفن ترین ادم دانشگاه رو نشناخت
هانا:یکم از بابا اینا دور بشیم باید فاتحه خودتو بخونی(هانا پیش سوک یون وایساده بود جوری گف که فقط سوک یون بشنوه)
سوک یون: باشه بابا غلط کردم(اونم مث هانا گف)
مینهو: راس میگه
پدر سویون: سلام بچه ها من لی جون یون ام
پدر سوک یون: منم کیم تکیون ام
پدر مینهو: منم کانگ
هانا نامی کوک: خوشبختیم
بعدش سویون و سوک سون رو بردیم سزمیز خودمون نشستیم
جیمین: عه خب شد شما اومدین حوصلمون سر رفته بود
هانا: شما از کجا همو میشناسید به منم بگید
ته: ما خیلی وقته همو میشناسیم
هانا: جالبه
مینهو: هانا خیلی هوشگل شدی تاحالا با اینجور لباسا ندیدمت
سوهو: ماهم ندیدیم
سویون: یعنی اصلا ازین لباسا نمیپوشی
هانا: میپوشم ولی خیلی کم
سوجین: اره راس میگه با اینکه زیاد نمیپوشه ازین لباسا ولی خیلی خیلی بهش میان
هانا: من هرچی بپوشم بم میاد چون جذابم
3ساعت بعد
ویو کوک
سوار ماشین شدیم رفتیم رستوران هنوزم مث قبل خیلی غذا میخوره بعد مامنم زنگ زد گف شب یه مهمونی مافیا هس حتما باید هممون بریم با هانا رفتیم لباس بخریم اما هرچی لباس میپوشیدم یه ایراد میگرف خیلی خسته شدم اخرش هم گف اولیه بهتره همینجوری موندم😐
بعدش لباس خریدیم رفتیم بستنی فروشی سلیقه منو هانا خیلی شبیه همه هردوتامون شکلاتی سفارش دادیم بعد هانا رو رسوندم رفتم خونه خودم ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم رفتم خونه اجوما اومد پیشم
اجوما: سلام پسرم
کوک: سلام اجوما☺️
اجوما: جونگ کوک چیزی شده چراانقد خوشحالی؟
کوک: اره اجوما هانا رو بلاخره دیدم بعد چندسال
اجوما: تمون هانای خودمون دیگه نه
کوک: اره
اجوما: منم دلم براش تنگ شده
کوک: من میرم لباسام رو عوض کنم اجوما بیزحمت برام یه هات چاکلت درس کن
اجوما: باش پسرم برو
رفتم لباسام رو عوض کردم رفتم پیش اجوما الان ساعت6بود رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسام رو پوشیدم ساعت7:30بود به هانا زنگ زدم گفت خودش میاد منم کفشامو پوشیدم سوئیچ ماشینمو برداشتم رفتم سوار ماشین شدم بعد20دقیقه رسیدم منتظر موندم هانا هم بیاد 5دقیقه بعد اومد خیلی خوشگل شده بود رفتیم داخل(بقیشو خودتون میدونید)
ویو هانا
3 ساعت بعد
داشتیم با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم اخرای مهمونی بود که فیلیکس ا
فیلیکس: عههه بچه ها فردا امتحا ن داریم
هانا: چیییییی😳شتت
سویون: بخدا بدبخت شدیم رف
مینهو: فردا فاتحمون خوندس
سوک یون: حالا چه غلطی بکنیم
یونا: امتحان چیه؟
فیلیکس: فرانسوی
هانا: خداشکرت
سویون: فرانسوی اسونه؟ 😳
هانا: من مسلطم رو زبان فرانسوی
مینهو: عالیه،
سویون: واسه چی اونوقت؟
مینهو: منو فیلیکس به هانا نزدیک میزمون بهمون میرسونه
فیلیکس: راس میگی
سویون: منو سوک یون و یونا چی پس؟
هانا: فوقش یه0-میگیرین
سوک یون: مرضضضض
سوآ: هانا، کوک، شما باهمین
ابجو پرید تو گلوم
کوک: چی؟ 😳
شوگا: راس میگه دستبند هاتون عینه همه ازون دستبند کاپل هاس
هانا: نع ما وقتی بچه بودیم اینو خریدیم به عنوان نماد دوستیمون
کوک: راس میگه
سوآ: ولی خیلی بهم میاین
هانا: سوآ فکتو دوس داری
سوآ: ارع، واس چی
هانا: اگه نمیخوای خردش کنم ببند
سوجین: خب راس میگه خیلی بهم میاین
هانا: ما از بچگی باهم دوستیم چه عشقی
دوباره ابکوم رو بردم جلو لبم که بخورم که بابا اینا گفتن منو نامی کوک بریم پیششون
کوک: اهه باز چیکارمون دارن؟
پاشدیم رفتیم پیششون دیدم سویون و سوک یون و مینهو پیش سه تا مرد وایسادن
هانا کوک نامی: سلام
کوک: عه بچه ها شماهم اینجایید
سویون: ارع، هانا توهم اینجایی؟
هانا: ارع فک نمیکردم شماهم بیاید
جون کی: میشناسین همو
سوک یون: مگه میشه خفن ترین ادم دانشگاه رو نشناخت
هانا:یکم از بابا اینا دور بشیم باید فاتحه خودتو بخونی(هانا پیش سوک یون وایساده بود جوری گف که فقط سوک یون بشنوه)
سوک یون: باشه بابا غلط کردم(اونم مث هانا گف)
مینهو: راس میگه
پدر سویون: سلام بچه ها من لی جون یون ام
پدر سوک یون: منم کیم تکیون ام
پدر مینهو: منم کانگ
هانا نامی کوک: خوشبختیم
بعدش سویون و سوک سون رو بردیم سزمیز خودمون نشستیم
جیمین: عه خب شد شما اومدین حوصلمون سر رفته بود
هانا: شما از کجا همو میشناسید به منم بگید
ته: ما خیلی وقته همو میشناسیم
هانا: جالبه
مینهو: هانا خیلی هوشگل شدی تاحالا با اینجور لباسا ندیدمت
سوهو: ماهم ندیدیم
سویون: یعنی اصلا ازین لباسا نمیپوشی
هانا: میپوشم ولی خیلی کم
سوجین: اره راس میگه با اینکه زیاد نمیپوشه ازین لباسا ولی خیلی خیلی بهش میان
هانا: من هرچی بپوشم بم میاد چون جذابم
3ساعت بعد
ویو کوک
سوار ماشین شدیم رفتیم رستوران هنوزم مث قبل خیلی غذا میخوره بعد مامنم زنگ زد گف شب یه مهمونی مافیا هس حتما باید هممون بریم با هانا رفتیم لباس بخریم اما هرچی لباس میپوشیدم یه ایراد میگرف خیلی خسته شدم اخرش هم گف اولیه بهتره همینجوری موندم😐
بعدش لباس خریدیم رفتیم بستنی فروشی سلیقه منو هانا خیلی شبیه همه هردوتامون شکلاتی سفارش دادیم بعد هانا رو رسوندم رفتم خونه خودم ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم رفتم خونه اجوما اومد پیشم
اجوما: سلام پسرم
کوک: سلام اجوما☺️
اجوما: جونگ کوک چیزی شده چراانقد خوشحالی؟
کوک: اره اجوما هانا رو بلاخره دیدم بعد چندسال
اجوما: تمون هانای خودمون دیگه نه
کوک: اره
اجوما: منم دلم براش تنگ شده
کوک: من میرم لباسام رو عوض کنم اجوما بیزحمت برام یه هات چاکلت درس کن
اجوما: باش پسرم برو
رفتم لباسام رو عوض کردم رفتم پیش اجوما الان ساعت6بود رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسام رو پوشیدم ساعت7:30بود به هانا زنگ زدم گفت خودش میاد منم کفشامو پوشیدم سوئیچ ماشینمو برداشتم رفتم سوار ماشین شدم بعد20دقیقه رسیدم منتظر موندم هانا هم بیاد 5دقیقه بعد اومد خیلی خوشگل شده بود رفتیم داخل(بقیشو خودتون میدونید)
ویو هانا
3 ساعت بعد
داشتیم با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم اخرای مهمونی بود که فیلیکس ا
فیلیکس: عههه بچه ها فردا امتحا ن داریم
هانا: چیییییی😳شتت
سویون: بخدا بدبخت شدیم رف
مینهو: فردا فاتحمون خوندس
سوک یون: حالا چه غلطی بکنیم
یونا: امتحان چیه؟
فیلیکس: فرانسوی
هانا: خداشکرت
سویون: فرانسوی اسونه؟ 😳
هانا: من مسلطم رو زبان فرانسوی
مینهو: عالیه،
سویون: واسه چی اونوقت؟
مینهو: منو فیلیکس به هانا نزدیک میزمون بهمون میرسونه
فیلیکس: راس میگی
سویون: منو سوک یون و یونا چی پس؟
هانا: فوقش یه0-میگیرین
سوک یون: مرضضضض
۱۶.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.