BLACK LOVE(PART20)
ات
وقتی دیدیم بچه هان باهم رفتیم داخل خونه و منو جیمین سریع لباسامون عوض کردیم خیلی خوشگل شده بود و اون شب خیلی زیاد نوشیدنی خورد و خیلی مست بود و بچه ها هم زیاد خورده بودن اما بهتر از جیمین بودن و میتونستن رانندگی کنن و بعد از تولد رفتن و من جیمین بلند کزدم و بزور بردمش تو اتاق که افتاد رو تخت بزور بلندش کزدم و لباساش عوض کردم و خودمم لباسام عوض کردم به نظزم میرسید که امشب کنارش نخوابم و اروم از اتاق رفتم بیرون و رفتم اتاقم و دراز کشیدم رو تخت ولی خوابم نمیبرد تا اینکه ساعت۲نصفه شب بود که رفتم پایین و تلویزیون روشن کردم و خوابیدم رو مبل و داشتم فیلم میدیدم که نفهمیدم کی خوابم برد..صبح وقتی بلند شدم دیدم پتو روم کشیده شده و رو تختمم بلند شدم و رفتم اتاق جیمین دیدم نیست رفتم دست و صورتم شستم و رفتم پایین دیدم جیمین نیست ولی میز صبحونه چیده شده ولی جیمین نیست فهمیدم رفته سرکار صبحونه خوردم و میز جمع کردم تصمیم گرفتم برم بیرون به دوستم زنگ زدم
ات:الو ، سلام خوبی (حالا هر اسمی دوست دارین)
_ : سلام ات خوبی
ات:قربونت میگم که امروز میای بریم بیرون؟
_ : اره اره اتفاقا حوصلمم سر رفته بود از بس تو خونه بودم
ات:باشه پس میام دنبالت
_ :باشه منتظرم
ات:بای
_ : بای
وقتی گوشیرو قطع کردم زنگ زدم جیمین
ات:الو ، جیمین
جیمین:الو سلام عزیزم خوبی؟
ات:اره خوبم ، رفتی سرکار
جیمین:اره عزیزم سرکارمم
ات:اها خسته نباشی ، میگم که دیر میای امروز یا زود؟
جیمین:نمیدونم بستگی به کارم داره معلوم نیس
ات:اها باشه
جیمین:چطور؟جایی میخوای بری؟
ات:راستش اره
جیمین:اها باشه مواظب خودت باش با ماشین برو
ات:باشه میسی
خندید و قطع کرد شروع به حاضر شدن کردم و رفتم دنبال دوستم و رفتیم بیرون یکم نوشیدنی خوردیم و حالمون دست خودمون نبود و اصلا هواسم به ساعت نبود ساعت۱۱شب بود و گوشیمم سایلنت شده بود و منو ودوستمم تو شهر بازی بودیم اخر شب ساعت۱بود که مستیمون پرید و ساعتو وقتی دیدم چشمام چهارتا شد و سریع دوستم رسوندم و پام گذاشتم رو گاز تا فقط برسم خونه وقتی گوشیم دیدم دیدم رو صفحه بالا۵۰بار جیمین میس کال زده خواستم زنگ بزنم که از شانس گندم شارژم تموم شد نمیدونستم چیکار کنم و فقط گاز میدادم
وقتی رسیدم خونه تند تند از پله ها بالا میرفتم و بدو بدو رفتم داخل نفس نفس میزدم که دیدم جیمین نیست تو سالن بدو بدو رفتم بالا و وقتی میخواستم برم اتاقم صدای جیمین باعث شد سرجام خشکم بزنه و میخکوب وایستم میترسیدم برگردم با ترس اروم برگشتم و دیدم جیمین عصبی داره نگام میکنه
ات:ج ج ج جیمینن
جیمین:معلوم هست کجا بودی؟ (با لحن بلند)
ات:.....
جیمین:گفتم کجا بودی (با داد)
ات:بیرون بودم
جیمین:چرا گوشیت جواب نمیدادی؟ها
ات:گوشیم سایلنت بود و خاموش بود
جیمین:مگه یه بیرون رفتن انقدر طول میکشه که این موقع شب بر میگردی خونه ؟
ات:ب ببخشید جیمین ، واقعا معذرت میخوام ، خواهش میکنم داد نزن
جیمین:مست کرده بودی ؟اره مست کرده بودی به خاطر همون الان امدی اره
ات:ا ااا اره
وقتی که گفتم چشمام بستم از ترس داشت میومد سمتم
جیمین:باید تنبیه شی
ات:جیمین ، خواهش میکنم
دستم گرفت و بردتم پایین داشت منو به سمت همون در مشکیه میبرد هرچی تقلا میکردم فایده نداشت بزور بردتم تو و بستتم به صندلی و رفت ، تا دوروز حتی نیومد بهم سر بزنه گشنم بود تشنم بود بدنم از سرما درد میکرد تنها کاری که میکردم گریه بود چندبار صداش زدم ولی صدام انقدر ضعیف بود بهش نمیرسید تا اینکه بعد دوروز امد سراغم بیحال سرم پایین بود که با دستش سرمو گرفت بالا چشمام تار میدید و قیافش درست نمیدیدم بازم کرد و بغلم کرد و بردتم رو تخت و پتو رو کشید روم و رفت بیرون انقدر خسته بودم فقط خوابم برد و خوابیدم
پایان پارت20
وقتی دیدیم بچه هان باهم رفتیم داخل خونه و منو جیمین سریع لباسامون عوض کردیم خیلی خوشگل شده بود و اون شب خیلی زیاد نوشیدنی خورد و خیلی مست بود و بچه ها هم زیاد خورده بودن اما بهتر از جیمین بودن و میتونستن رانندگی کنن و بعد از تولد رفتن و من جیمین بلند کزدم و بزور بردمش تو اتاق که افتاد رو تخت بزور بلندش کزدم و لباساش عوض کردم و خودمم لباسام عوض کردم به نظزم میرسید که امشب کنارش نخوابم و اروم از اتاق رفتم بیرون و رفتم اتاقم و دراز کشیدم رو تخت ولی خوابم نمیبرد تا اینکه ساعت۲نصفه شب بود که رفتم پایین و تلویزیون روشن کردم و خوابیدم رو مبل و داشتم فیلم میدیدم که نفهمیدم کی خوابم برد..صبح وقتی بلند شدم دیدم پتو روم کشیده شده و رو تختمم بلند شدم و رفتم اتاق جیمین دیدم نیست رفتم دست و صورتم شستم و رفتم پایین دیدم جیمین نیست ولی میز صبحونه چیده شده ولی جیمین نیست فهمیدم رفته سرکار صبحونه خوردم و میز جمع کردم تصمیم گرفتم برم بیرون به دوستم زنگ زدم
ات:الو ، سلام خوبی (حالا هر اسمی دوست دارین)
_ : سلام ات خوبی
ات:قربونت میگم که امروز میای بریم بیرون؟
_ : اره اره اتفاقا حوصلمم سر رفته بود از بس تو خونه بودم
ات:باشه پس میام دنبالت
_ :باشه منتظرم
ات:بای
_ : بای
وقتی گوشیرو قطع کردم زنگ زدم جیمین
ات:الو ، جیمین
جیمین:الو سلام عزیزم خوبی؟
ات:اره خوبم ، رفتی سرکار
جیمین:اره عزیزم سرکارمم
ات:اها خسته نباشی ، میگم که دیر میای امروز یا زود؟
جیمین:نمیدونم بستگی به کارم داره معلوم نیس
ات:اها باشه
جیمین:چطور؟جایی میخوای بری؟
ات:راستش اره
جیمین:اها باشه مواظب خودت باش با ماشین برو
ات:باشه میسی
خندید و قطع کرد شروع به حاضر شدن کردم و رفتم دنبال دوستم و رفتیم بیرون یکم نوشیدنی خوردیم و حالمون دست خودمون نبود و اصلا هواسم به ساعت نبود ساعت۱۱شب بود و گوشیمم سایلنت شده بود و منو ودوستمم تو شهر بازی بودیم اخر شب ساعت۱بود که مستیمون پرید و ساعتو وقتی دیدم چشمام چهارتا شد و سریع دوستم رسوندم و پام گذاشتم رو گاز تا فقط برسم خونه وقتی گوشیم دیدم دیدم رو صفحه بالا۵۰بار جیمین میس کال زده خواستم زنگ بزنم که از شانس گندم شارژم تموم شد نمیدونستم چیکار کنم و فقط گاز میدادم
وقتی رسیدم خونه تند تند از پله ها بالا میرفتم و بدو بدو رفتم داخل نفس نفس میزدم که دیدم جیمین نیست تو سالن بدو بدو رفتم بالا و وقتی میخواستم برم اتاقم صدای جیمین باعث شد سرجام خشکم بزنه و میخکوب وایستم میترسیدم برگردم با ترس اروم برگشتم و دیدم جیمین عصبی داره نگام میکنه
ات:ج ج ج جیمینن
جیمین:معلوم هست کجا بودی؟ (با لحن بلند)
ات:.....
جیمین:گفتم کجا بودی (با داد)
ات:بیرون بودم
جیمین:چرا گوشیت جواب نمیدادی؟ها
ات:گوشیم سایلنت بود و خاموش بود
جیمین:مگه یه بیرون رفتن انقدر طول میکشه که این موقع شب بر میگردی خونه ؟
ات:ب ببخشید جیمین ، واقعا معذرت میخوام ، خواهش میکنم داد نزن
جیمین:مست کرده بودی ؟اره مست کرده بودی به خاطر همون الان امدی اره
ات:ا ااا اره
وقتی که گفتم چشمام بستم از ترس داشت میومد سمتم
جیمین:باید تنبیه شی
ات:جیمین ، خواهش میکنم
دستم گرفت و بردتم پایین داشت منو به سمت همون در مشکیه میبرد هرچی تقلا میکردم فایده نداشت بزور بردتم تو و بستتم به صندلی و رفت ، تا دوروز حتی نیومد بهم سر بزنه گشنم بود تشنم بود بدنم از سرما درد میکرد تنها کاری که میکردم گریه بود چندبار صداش زدم ولی صدام انقدر ضعیف بود بهش نمیرسید تا اینکه بعد دوروز امد سراغم بیحال سرم پایین بود که با دستش سرمو گرفت بالا چشمام تار میدید و قیافش درست نمیدیدم بازم کرد و بغلم کرد و بردتم رو تخت و پتو رو کشید روم و رفت بیرون انقدر خسته بودم فقط خوابم برد و خوابیدم
پایان پارت20
۵.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.