black dream p17
" جدی؟ پس میخوای اینطوری از اون زبون استفاده کنی ؟" jk
"میبینی که دارم میکنم" a,t
آب وان سر رفته بود و کفشای جئون رو خیس میکرد
" نگران نباش ، اولشه " jk
از حمام بیرون رفت و نفس کلافه ای کشید
دستاش به خون قرمزش آلوده شده بود اما پشیمون نبود !
احساس سبکی میکرد و این دلیلی بود برای نگه داشتن اون دختر سرتق تخس...
سرگیجه و ضعف داشت بهش غلبه میکرد، از توی آب بلند شد و نگاهی به وان که با خون هاش پر شده بود انداخت
پوزخندی زد و نگاهی به بازوش انداخت ، هنوزم خون میومد و باید جلوی خون ریزی رو می گرفت وگرنه با این وضعیت زنده نمیموند
تیکه ای لباسش رو پاره کرد و با فشار روی بازوش بست
در رو باز کرد و اومد بیرون ، چشمای خمار و عصبی جئون روی بدنش گردش میکرد و این پوزخند ترک کردنی نیست!
نه به اون شوری شور ، نه به این بی نمکی !
نه به اون مردی که لبخند از روی لباش پاک نمیشد در هر حالتی و نه به این مردی که چشمای وحشی گری داشت و ذات ترسناکش رو ده برابر میکرد...؟
خودش هم واسش خنده دار بود... اعتمادی به مردا نداشت و حالا بهش ثابت شده بود
" حالا بهت ثابت شد تهدیدام تو خالی نیست؟" jk
" من و با همه یکسان نبین ، من مثل بقیه نیستم بزار برم اینم خواهشم نیست حقمه "a,t
تهدید آمیز انگشتش رو بالا اورد
" تو تقدیرت اینه توی راه من باشی و کنارم عذاب بکشی ، از این به بعد غذا پختن و تمیز کردن خونه با توئه و هر چیزی بهت گفتم بدون چون چرا قبول میکنی" jk
لبش کمی بالا رفت و نیشخندی بین چهره اش نشوند
" چرا؟" a,t
گره ابروهای جئون سفت تر شد
" به تو ربطی نداره ، تو فقط کاریو میکنی که بهت میگم" jk
" قطعا بهم ربط داره ، تا وقتی توی این خونم و بهم التماس میکنی کار کنم بهم ربط داره " a,t
"هه بچه قیافه من به التماس میخوره ؟ اونم از جنازه ای مثل تو؟" jk
" قطعا ، انقدر دختر ندیده ای که توی خیابون دختر ببینی و جمع کنی "a,t
خسته شدم از این امتحانای کوفتی🚶♀️💔
"میبینی که دارم میکنم" a,t
آب وان سر رفته بود و کفشای جئون رو خیس میکرد
" نگران نباش ، اولشه " jk
از حمام بیرون رفت و نفس کلافه ای کشید
دستاش به خون قرمزش آلوده شده بود اما پشیمون نبود !
احساس سبکی میکرد و این دلیلی بود برای نگه داشتن اون دختر سرتق تخس...
سرگیجه و ضعف داشت بهش غلبه میکرد، از توی آب بلند شد و نگاهی به وان که با خون هاش پر شده بود انداخت
پوزخندی زد و نگاهی به بازوش انداخت ، هنوزم خون میومد و باید جلوی خون ریزی رو می گرفت وگرنه با این وضعیت زنده نمیموند
تیکه ای لباسش رو پاره کرد و با فشار روی بازوش بست
در رو باز کرد و اومد بیرون ، چشمای خمار و عصبی جئون روی بدنش گردش میکرد و این پوزخند ترک کردنی نیست!
نه به اون شوری شور ، نه به این بی نمکی !
نه به اون مردی که لبخند از روی لباش پاک نمیشد در هر حالتی و نه به این مردی که چشمای وحشی گری داشت و ذات ترسناکش رو ده برابر میکرد...؟
خودش هم واسش خنده دار بود... اعتمادی به مردا نداشت و حالا بهش ثابت شده بود
" حالا بهت ثابت شد تهدیدام تو خالی نیست؟" jk
" من و با همه یکسان نبین ، من مثل بقیه نیستم بزار برم اینم خواهشم نیست حقمه "a,t
تهدید آمیز انگشتش رو بالا اورد
" تو تقدیرت اینه توی راه من باشی و کنارم عذاب بکشی ، از این به بعد غذا پختن و تمیز کردن خونه با توئه و هر چیزی بهت گفتم بدون چون چرا قبول میکنی" jk
لبش کمی بالا رفت و نیشخندی بین چهره اش نشوند
" چرا؟" a,t
گره ابروهای جئون سفت تر شد
" به تو ربطی نداره ، تو فقط کاریو میکنی که بهت میگم" jk
" قطعا بهم ربط داره ، تا وقتی توی این خونم و بهم التماس میکنی کار کنم بهم ربط داره " a,t
"هه بچه قیافه من به التماس میخوره ؟ اونم از جنازه ای مثل تو؟" jk
" قطعا ، انقدر دختر ندیده ای که توی خیابون دختر ببینی و جمع کنی "a,t
خسته شدم از این امتحانای کوفتی🚶♀️💔
۲۸.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.