پارت 17
محکم بغلم کرد نمیدونم چرا احساس خوبی نسبت بهش داشتم خیلی ناز و کیوت بود منم بغلش کردم من رو گذاشت زمین احساس می کردم یکی داره با نگاهش من رو میخوره روم و برگردوندم کوک با چشمایی به رنگ خون داشت نگام میکرد گغت اگه بازی تموم شد بریم شام بعدم رفت
ای چش شد یهو
جیمین غیرتی شد دیگه
غیرتی شد واسه چی
واسه تو یعنی یه جورایی حسودیش شد به من
این رو که گفت خندیدم
جیمین اون تا حالا فقط واسه یه نفر غیرتی شده بود
کی
یه دختری که از بچگی باهاش دوست بود ولی ازش جداشد
چه اتفاقی افتاد
کوک دختره رو دوست داشت ولی دختره توی یه تصادفی مرد
واقعا نمیدونستم
کوک از اون روز به بعد خیلی عوض شد اینکه رئیس مافیا بشه هم تصمیم خودش بود ما هم فقط حمایتش کردیم بعضی وقتا شب کابوس اون رو میبینه
اینا رو که گفت یه صحنه هایی اومد جلوی چشمام
پدر نکن مامانی رو نزن خواهش میکنم مامان آبجی آبجی
واقعا دوستش داری آبجی
اوهوم ایملدا من عاشقشم
آبجی نهههههه ا/ت یهو داد خیلی بلندی کشیدم نهههههههه هه
کوک ویو بعد از اینکه از اتاق اومدم بیرون رفتم اتاقم داشتم با گوشی حرف میزدم که صدای داد و بیداد جیمین اومد گوشی رو قطع کردم میخواستم برم پیشش که اجوما گفت شام حاضره رفتم تا ایملدا رو هم صدا بزنم دیدم اومده پایین و داره با جیمین بازی میکنه خیلی عصبی شدم چرا با جیمین داره بازی میکنه خیلی بهم نزدیک بودن دلم میخواست جیمین رو بزنم آه اصلا به من چه میخواستم برگردم که یهو ایملدا با صدای بلند گفت ما بردیم جیمین هم بغلش کرد هاااا چی اونم بغلش کرد نفس عمیقی کشیدم رفتم سمتشون با صدای بلندی گفتم شام حاضره بعدم رفتم سر میز شام واقعا عصبی بودم حالا چرا اونم بغلش کرد داشتم همینجور با خودم کلنجار میرفتم که صدای داد ایملدا بعد جیمین اومد زود از جام بلند شدم رفتم سمتشون دیدم ایملدا افتاده زمین جیمین هم کنارش داره تکونش میده
رفتم سمت ایملدا چش شده
نمیدونم داشتیم حرف میزدیم یهو سرش زد گرفت و بی هوش شد
سرش رو گرفت زود دکتر صدا بزن
بلندش کردم و بردم اتاقم جیا و تهیونگ هم اومدن پیشمون
جیا کوک ایملدا چش شده چه اتفاقی افتاده
نمیدونم بزار دکتر بیاد
دکتر اومد و ایملدا رو معاینه کرد گفت.......
شرط
20 لایک
10 کامنت
ای چش شد یهو
جیمین غیرتی شد دیگه
غیرتی شد واسه چی
واسه تو یعنی یه جورایی حسودیش شد به من
این رو که گفت خندیدم
جیمین اون تا حالا فقط واسه یه نفر غیرتی شده بود
کی
یه دختری که از بچگی باهاش دوست بود ولی ازش جداشد
چه اتفاقی افتاد
کوک دختره رو دوست داشت ولی دختره توی یه تصادفی مرد
واقعا نمیدونستم
کوک از اون روز به بعد خیلی عوض شد اینکه رئیس مافیا بشه هم تصمیم خودش بود ما هم فقط حمایتش کردیم بعضی وقتا شب کابوس اون رو میبینه
اینا رو که گفت یه صحنه هایی اومد جلوی چشمام
پدر نکن مامانی رو نزن خواهش میکنم مامان آبجی آبجی
واقعا دوستش داری آبجی
اوهوم ایملدا من عاشقشم
آبجی نهههههه ا/ت یهو داد خیلی بلندی کشیدم نهههههههه هه
کوک ویو بعد از اینکه از اتاق اومدم بیرون رفتم اتاقم داشتم با گوشی حرف میزدم که صدای داد و بیداد جیمین اومد گوشی رو قطع کردم میخواستم برم پیشش که اجوما گفت شام حاضره رفتم تا ایملدا رو هم صدا بزنم دیدم اومده پایین و داره با جیمین بازی میکنه خیلی عصبی شدم چرا با جیمین داره بازی میکنه خیلی بهم نزدیک بودن دلم میخواست جیمین رو بزنم آه اصلا به من چه میخواستم برگردم که یهو ایملدا با صدای بلند گفت ما بردیم جیمین هم بغلش کرد هاااا چی اونم بغلش کرد نفس عمیقی کشیدم رفتم سمتشون با صدای بلندی گفتم شام حاضره بعدم رفتم سر میز شام واقعا عصبی بودم حالا چرا اونم بغلش کرد داشتم همینجور با خودم کلنجار میرفتم که صدای داد ایملدا بعد جیمین اومد زود از جام بلند شدم رفتم سمتشون دیدم ایملدا افتاده زمین جیمین هم کنارش داره تکونش میده
رفتم سمت ایملدا چش شده
نمیدونم داشتیم حرف میزدیم یهو سرش زد گرفت و بی هوش شد
سرش رو گرفت زود دکتر صدا بزن
بلندش کردم و بردم اتاقم جیا و تهیونگ هم اومدن پیشمون
جیا کوک ایملدا چش شده چه اتفاقی افتاده
نمیدونم بزار دکتر بیاد
دکتر اومد و ایملدا رو معاینه کرد گفت.......
شرط
20 لایک
10 کامنت
۹۳.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.