ازدواج اجباری 8
=اونا هم اوایل مثل تو بودن نه نه بزار از اینجا شروع کنم
من وقتی جوون بودم برای این خواده کار میکردم وقتی کوک بزرگتر شد یک روز من حواسم نبود رفت سمت اتاق کار پدرش
و با صحنه ای که مواجه شد ......چجوری بگم پدرکوک مادر کوک رو کشت زمانی که ۱۸ سالش شد پدرشو از دست داد و میراث به اون رسید و اون تبدیل شد به یه آدم مثل پدرش یه روز که مامان بزرگ کوک که وارث اصلی به خونه میاد به کوک میگه اگر میخوای میراث رو به دختر عموت ندم باید ازدواج کن و اون شخص رو من تایید بکنم اون اول با میا آشنا شد اون رو تو کافه دید گفت شابد مامان پزرگش قبولش کن ولی نکرد بعد خواهرش رو دید لینا بازم قبولش نکرد اونارو از تو بار گیر آورده بود و همون کاری کرد که باتو کرد ولی اونا بخاطر مسائل....(امیدوارم متوجه شده باشین منظورمو...)
+بخدا نمیدونم اجوما (هو هولی )
=دخترم ارباب که اومد یه فایل صوتی رو گوش داد که ...
+دیگه نمیخواد بگین فلشو بدین به من...
=دخترم...
+لطفا اجوما بدش (کمی خیلی کم تند )
=باشه دخترم
ویو ا/ت
از دست اجوما فلشو گرفتم و رفتم سمت اتاق ارباب درو باز کردم
ویو کوک
داشتم به ا/ت فکر میکردم که در باز شد و ا/ت در چارچوب در ظاهر شد
_همین الان گمشو بیرون کاری که تو کردی قابل توصیف نیست
+دو دقیقه به حرفم گوش کن بشنو چی میگم
ا/ت داشت با گریه ای که تموم شده و دماغ قرمز و چشمای قرمز باهام حرف میزد این ترکیب انقدر جذاب بود که میشد گفت نقاشیه
_سریع بگو
شرط نداری شرمندم دیر شدددد
من وقتی جوون بودم برای این خواده کار میکردم وقتی کوک بزرگتر شد یک روز من حواسم نبود رفت سمت اتاق کار پدرش
و با صحنه ای که مواجه شد ......چجوری بگم پدرکوک مادر کوک رو کشت زمانی که ۱۸ سالش شد پدرشو از دست داد و میراث به اون رسید و اون تبدیل شد به یه آدم مثل پدرش یه روز که مامان بزرگ کوک که وارث اصلی به خونه میاد به کوک میگه اگر میخوای میراث رو به دختر عموت ندم باید ازدواج کن و اون شخص رو من تایید بکنم اون اول با میا آشنا شد اون رو تو کافه دید گفت شابد مامان پزرگش قبولش کن ولی نکرد بعد خواهرش رو دید لینا بازم قبولش نکرد اونارو از تو بار گیر آورده بود و همون کاری کرد که باتو کرد ولی اونا بخاطر مسائل....(امیدوارم متوجه شده باشین منظورمو...)
+بخدا نمیدونم اجوما (هو هولی )
=دخترم ارباب که اومد یه فایل صوتی رو گوش داد که ...
+دیگه نمیخواد بگین فلشو بدین به من...
=دخترم...
+لطفا اجوما بدش (کمی خیلی کم تند )
=باشه دخترم
ویو ا/ت
از دست اجوما فلشو گرفتم و رفتم سمت اتاق ارباب درو باز کردم
ویو کوک
داشتم به ا/ت فکر میکردم که در باز شد و ا/ت در چارچوب در ظاهر شد
_همین الان گمشو بیرون کاری که تو کردی قابل توصیف نیست
+دو دقیقه به حرفم گوش کن بشنو چی میگم
ا/ت داشت با گریه ای که تموم شده و دماغ قرمز و چشمای قرمز باهام حرف میزد این ترکیب انقدر جذاب بود که میشد گفت نقاشیه
_سریع بگو
شرط نداری شرمندم دیر شدددد
۱۳.۴k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.