فیک کوک(دفترچه خاطرات) پارت ۱۰

_ولم کن تروخدا (گریه کردن)
×انتخاب با خودت نیست متاسفانه ، میگی که دو میلیون دلار که نداری پس باید جبرانش کنی (لبشو گاز میگیره و پوزخند میزنه)
_خب اون بابام بوده به من چه من اصلا حتی تو عمرمم اونو ندیدم
×نمیخواد بگی خودم همه چیو دقیق و با جزئیات دربارت میدونم خیلی وقته دنبالتم
_خب ، خب چجوری باید بپردازمش؟؟
×بیا بهت نشون بدم
_دست نزن بهمممم برو اونور (جیغ زدن)
×اوههه باشه بابا
_بگو دارم از استرس میمیرم
×باید باهام باشی
_(سرفه کردن) چچچ چییی؟؟
×(بغلش میکنه و میبرش تو اتاق )
_ولم کن ، تروخدا چندروز بهم فرصت بده جورش میکنم
×سه روز وقت داری تا یک میلیون دلار دیگه جور کنی ولی حواسم بهت هست یعنی یکی از کارکنام باهات میاد و همه جا باهاته تا فرار نکنی
_اما سه روز خیلی کمه
×قبوله؟
_ ببب باشه
×چرا همش لکنت میگیری؟(خندیدن)
_چون ترسناکی
× من؟ اولش که میگفتی باحالی درست نمیگم؟ باشه به هر حال تا سه روز دیگه ساعت ۵ عصر وقت داری
_اولش فکر نمیکردم یه آشغال باشی
×اووووهه بابا پرو نشو نکنه سه روز زیادته باید کمش کنم؟
_نه ببخشید قبوله