بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
P24
اما : خب خب پس این یعنی...تو
رز: من...
باخنده گفت
اما : تو عاشقشییی
دستمو گذاشتم روی قلبم
رز : چرااا
همشون چهره خندونشون محو شد و متعجب بهم نگاه کردن
رز : اصلااا دارم دیونه میشم...این همه آدم چرا اووون
سومی : مشکلش چیه؟
یکی از بچه های کلاسمون اومد پیشم
هیجین : هوانگ رز یه مرد اومده دنبالت
رز : یه مرد؟!
زود هممون بلند شدیم و به سالن مدرسه رفتیم به سمت کلاسم رفتیم
هیونجین بود با دیدنش زود تعجب کردم
با دیدنم لبخندی زد
اِما منو جلو هل داد و منم از دستپاچگی براش لبخندی زدم
رز : اینجا چیکار میکنی..؟
هیونجین : اومدم...
نگاهی به دستش کرد که منم کردم بعد جعبه شیرینی رو داد بهم
هیونجین : اینو بدم...
رز : عا...م..م..نون
هیونجین : پس من..بعد از مدرسه..میام دنبالت
نگاهی به دخترا کرد و برای اونها هم لبخندی زد و ازمون دور شد
رز : چرا محو نمیشممم
لیا : این همونیه که گفتی؟
سرمو تکون دادم
لیا : خیلیی خوشگلههه که چرا باهاش نمیری سر قرار
رز : قضیه پیچیدس
اما : چرا
رفتیم کلاس و همه چیو بهشون گفتم که این عمومه صدرصد نمتونستم بگم مافیاعه
و گفتم که تو سفرم پیش اون موندم
اما : قضیه جدیه...
سومی : تاحالا ندیده بودم...یک عاشق برادرزادش باشه و اونم عاشق عموش....
دستامو تو موهام فرو بردم
رز : دارم دیونه میشم
اما : بیخیال...زیاد درگیرش نشو مهم اینکه دوتاتونم همو دوس دارین
همشون به معنی موافقند سرشونو تکون دادن
.
وقتی از مدرسه خارج میشدم دست لیا رو گرفتم دیدم هیونجین میخواد بیاد سمتم با حالت چهرم گفتم که نیاد
زود رفتم پیش بادیگاردم و بهش گفتم که میخوام با لیا بریم یکم خوشگذرونی
اونم از پدرم زنگ زد و پرسید اونم تایید کرده بود که میتونم
زود با لیا رفتیم کوچه کنارمدرسه که هیونجین هم با ماشینش اومد
رز : اوه احساس میکنم تو فیلمام
لیا : زیادی سریال نگاه میکنی
لبخندی زدم
رز : استاد کیدرامـ...
هیونجین : میل اومدن نداری پرنسس؟
رز : من رفتمممم
زود سوار ماشینش شدم
رز : هوففف
با لبخند گفت
هیونجین : روزت چطور بود
رز : بد نبود...مگه تو نباید شرکت باشی
هیونجین : چان داره ترتیب کارارو میده
رز : باشه،چرا اومدی دنبالم؟
هیونجین : خب راستش...خونه تنها بودم...خواستم..یکم بیام باهات بیرون..
لبخند شیطونی زدم
رز : هه دلتنگم شدی؟
دست پاچه جوابمو داد
هیونجین : ها؟ نه
رز : بیخیال..دلتنگم شدی نه!؟
هیونجین : گفتم که نه
اه مرتیکه غرورت اجازه نمیده نه؟ لبخندی زدم برای رفتاراش و ماشین رو زد به استارت
.
وارد کافه بزرگ و شیکی شدیم
سفارش دادیم و یکم منتظر موندیم
تاوقتی که سفارشا بیان حرفی نزدیم غرق چهرش بودم
سفارشا اومدن همینجوری مشغول بودم که بادیگاردم زنگ زد
میخواست بیاد دنبالم
رز: من باید برم
سرشو تکون داد
زود کیفمو برداشتم و رفتم بیرون منتظر موندم بیاد هیونجین هم از دور منو تماشا میکرد برگشتم براش لبخندی زدم که بادیگاردم رسید و سوارش شدم.
.
P24
اما : خب خب پس این یعنی...تو
رز: من...
باخنده گفت
اما : تو عاشقشییی
دستمو گذاشتم روی قلبم
رز : چرااا
همشون چهره خندونشون محو شد و متعجب بهم نگاه کردن
رز : اصلااا دارم دیونه میشم...این همه آدم چرا اووون
سومی : مشکلش چیه؟
یکی از بچه های کلاسمون اومد پیشم
هیجین : هوانگ رز یه مرد اومده دنبالت
رز : یه مرد؟!
زود هممون بلند شدیم و به سالن مدرسه رفتیم به سمت کلاسم رفتیم
هیونجین بود با دیدنش زود تعجب کردم
با دیدنم لبخندی زد
اِما منو جلو هل داد و منم از دستپاچگی براش لبخندی زدم
رز : اینجا چیکار میکنی..؟
هیونجین : اومدم...
نگاهی به دستش کرد که منم کردم بعد جعبه شیرینی رو داد بهم
هیونجین : اینو بدم...
رز : عا...م..م..نون
هیونجین : پس من..بعد از مدرسه..میام دنبالت
نگاهی به دخترا کرد و برای اونها هم لبخندی زد و ازمون دور شد
رز : چرا محو نمیشممم
لیا : این همونیه که گفتی؟
سرمو تکون دادم
لیا : خیلیی خوشگلههه که چرا باهاش نمیری سر قرار
رز : قضیه پیچیدس
اما : چرا
رفتیم کلاس و همه چیو بهشون گفتم که این عمومه صدرصد نمتونستم بگم مافیاعه
و گفتم که تو سفرم پیش اون موندم
اما : قضیه جدیه...
سومی : تاحالا ندیده بودم...یک عاشق برادرزادش باشه و اونم عاشق عموش....
دستامو تو موهام فرو بردم
رز : دارم دیونه میشم
اما : بیخیال...زیاد درگیرش نشو مهم اینکه دوتاتونم همو دوس دارین
همشون به معنی موافقند سرشونو تکون دادن
.
وقتی از مدرسه خارج میشدم دست لیا رو گرفتم دیدم هیونجین میخواد بیاد سمتم با حالت چهرم گفتم که نیاد
زود رفتم پیش بادیگاردم و بهش گفتم که میخوام با لیا بریم یکم خوشگذرونی
اونم از پدرم زنگ زد و پرسید اونم تایید کرده بود که میتونم
زود با لیا رفتیم کوچه کنارمدرسه که هیونجین هم با ماشینش اومد
رز : اوه احساس میکنم تو فیلمام
لیا : زیادی سریال نگاه میکنی
لبخندی زدم
رز : استاد کیدرامـ...
هیونجین : میل اومدن نداری پرنسس؟
رز : من رفتمممم
زود سوار ماشینش شدم
رز : هوففف
با لبخند گفت
هیونجین : روزت چطور بود
رز : بد نبود...مگه تو نباید شرکت باشی
هیونجین : چان داره ترتیب کارارو میده
رز : باشه،چرا اومدی دنبالم؟
هیونجین : خب راستش...خونه تنها بودم...خواستم..یکم بیام باهات بیرون..
لبخند شیطونی زدم
رز : هه دلتنگم شدی؟
دست پاچه جوابمو داد
هیونجین : ها؟ نه
رز : بیخیال..دلتنگم شدی نه!؟
هیونجین : گفتم که نه
اه مرتیکه غرورت اجازه نمیده نه؟ لبخندی زدم برای رفتاراش و ماشین رو زد به استارت
.
وارد کافه بزرگ و شیکی شدیم
سفارش دادیم و یکم منتظر موندیم
تاوقتی که سفارشا بیان حرفی نزدیم غرق چهرش بودم
سفارشا اومدن همینجوری مشغول بودم که بادیگاردم زنگ زد
میخواست بیاد دنبالم
رز: من باید برم
سرشو تکون داد
زود کیفمو برداشتم و رفتم بیرون منتظر موندم بیاد هیونجین هم از دور منو تماشا میکرد برگشتم براش لبخندی زدم که بادیگاردم رسید و سوارش شدم.
.
۱۳.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.