رمان Black & White پارت 32
شوگا گفت تو مگه افتادی زمین با بیچاره گی گفتم اره گفت چرا گفتم چون چشام از پس گریه چشام تار میدید که پام پیچ خورد افتادم زمینگفت پس به همین خاطر داشتی از پله ها کمک میگرفتی گفتم اره بعد دوباره نشستم رو تخت گفت الان پات درد میکنه گفتم نه کنارم زانو زد و پام رو گرفت خیلی درد میکرد به همین خاطر داشتم ملافه روی تخت رو فشار میدادم گفت درد نمیکنه که کنترلم رو از دست دادم و ناله کردم گفتم ای درد میکنه شوگا گفت مگه درد نمیکرد گفتم الان درد میکنه از زبان شوگا از سر لجبازی به سرش همه چیز میومد که نتونست کنترل کنه خودشو و گفت درد میکنه گفتم هیچی نشده فقط یکم درد گرفته درس میشه از زبان یونا گفتم خودم میدونم الان میتونی بری از زبان سانا تو آینه داشتم به خودم نگاه میکردم رفتم یه دوش بگیرم آب رو باز کردم داشتم به تهیونگ فک میکردم از حموم در اومدم شت ۲ ساعت بود تو حموم بودم از زبان تهیونگ سانا باپاش به جای حساسم زد فک میکردم دیگه بچه دار نشم از درد به خودم میپیچیدم بعد دردش کمی کم شد رفتم یه دوش گرفتم اون خیلی شیطون و دوست داشتنی بود بعد از حموم در اومدم و لباس پوشیدم و خوابیدم....
۲۳.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.