تک پارتی از RM
دستاشو روی زمین قرار داد و سریع بلند شد،خسته به رنگ ابی نگاه کرد؛رنگ ابی هیچ وقت قصد تموم شدن نداشت.به مردمی که روی زمین دراز کشیده بودن و در حال جذب نور خورشید بودن نگاه کرد.
سرشو پاییناورد و به پاهاش نگاه کرد،ماسه ها بین انگشت های پاش میچرخیدن و باعث قلقلکش میشدن؛اروم خندید و به سمت ابی که به حریم ماسه ها تجاوز میکرد رفت.
بقدری تند رفت که همه فکر میکردم میخوان خودشو بکشه ولی به سمت بالا پرید و یه پشت زد که کاملا داخل اب پرتاب شد،با خنده سرشو از بیرون اورد و موهای خیس شده اش رو تکون داد،شاید بنظر خودش این کارش خیلی جذاب بود ولی متاسفانه موهای بلندش به چشمای مرد پشت سرش خورد.
با تعجب برگشت و با دیدن مردی که دستاشو روی چشماش گذاشته بود،ترسیده عقب رفت.
+اوه...ببخشید اقا من نمیدوستم شما اینجایید!
نامجون سرشو بالا اورد و با اخم به دختر بیچاره نگاه کرد.
-زدی چشمو دراوردی!
+ببخشید دیگه حواسم نبود!ببخشید !
نامجون به چشمای دختر نگاه کرد،چقدر بانمک بود و چطور ترسیده بود؛ یه کم اذیت کردنش چیزی نمیشد،میشد؟
-الان چیکار کنم؟...وای چقدر درد میکنه!!
ا.ت با ترس به مرد نگاه کرد.
+بیا بریم دکتری باشه!
نامجون یه لحظه صبر کرد اون دختر داشت گریه میکرد؟سرشو تند تند تکون داد.
-نه...الان خوب میشم ولی لطفا دیگه این کار رو نکن!
درحالی که دستشو روی چشم گذاشته بود گفت.ا.تاشکاشو پاک کرد و ارومخم شد.
+ببخشید اقا دیگه تکرار نمیکنم!
نامجون با خنده به سمت دختر کیوت برگشت.
-میتونم بیشتر باهات اشنا بشم؟
ا.ت که منظور حرف نامجون رو نفهمیده بود،سرشو تکون داد.
+اره..اره..چرا که نه؟!
نامجون با خنده به دختر احمق و کیوت روبه روش نگاه کرد و بعد اروم خندید
سرشو پاییناورد و به پاهاش نگاه کرد،ماسه ها بین انگشت های پاش میچرخیدن و باعث قلقلکش میشدن؛اروم خندید و به سمت ابی که به حریم ماسه ها تجاوز میکرد رفت.
بقدری تند رفت که همه فکر میکردم میخوان خودشو بکشه ولی به سمت بالا پرید و یه پشت زد که کاملا داخل اب پرتاب شد،با خنده سرشو از بیرون اورد و موهای خیس شده اش رو تکون داد،شاید بنظر خودش این کارش خیلی جذاب بود ولی متاسفانه موهای بلندش به چشمای مرد پشت سرش خورد.
با تعجب برگشت و با دیدن مردی که دستاشو روی چشماش گذاشته بود،ترسیده عقب رفت.
+اوه...ببخشید اقا من نمیدوستم شما اینجایید!
نامجون سرشو بالا اورد و با اخم به دختر بیچاره نگاه کرد.
-زدی چشمو دراوردی!
+ببخشید دیگه حواسم نبود!ببخشید !
نامجون به چشمای دختر نگاه کرد،چقدر بانمک بود و چطور ترسیده بود؛ یه کم اذیت کردنش چیزی نمیشد،میشد؟
-الان چیکار کنم؟...وای چقدر درد میکنه!!
ا.ت با ترس به مرد نگاه کرد.
+بیا بریم دکتری باشه!
نامجون یه لحظه صبر کرد اون دختر داشت گریه میکرد؟سرشو تند تند تکون داد.
-نه...الان خوب میشم ولی لطفا دیگه این کار رو نکن!
درحالی که دستشو روی چشم گذاشته بود گفت.ا.تاشکاشو پاک کرد و ارومخم شد.
+ببخشید اقا دیگه تکرار نمیکنم!
نامجون با خنده به سمت دختر کیوت برگشت.
-میتونم بیشتر باهات اشنا بشم؟
ا.ت که منظور حرف نامجون رو نفهمیده بود،سرشو تکون داد.
+اره..اره..چرا که نه؟!
نامجون با خنده به دختر احمق و کیوت روبه روش نگاه کرد و بعد اروم خندید
۱۵۵.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.